پارسا جان و آريساپارسا جان و آريسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

دوقلوهاي مهربون

عمل پارسا :( هشت بهمن

سلام  متاسفانه در بهمن ماه روزهای سختی برما گذشت . بپر بپرها و جیغ و هوارها کار دستمون داد و پسرکوچولوی عزیزم در این سن کم  زیر تیغ جراحی رفت   . من از لحظه ای که دکتر گفت باید عمل بشه تا وقتی که بخیه ها را کشیدیم  زجر کشیدم و حتی استرس هاش هنوز هم وجود داره چون تا چندماه پریدن ، دویدن ، وسیله سنگین بلند کردن و هل دادن ممنوعه اماااااااا کو گوش شنوا ؟؟؟ همش نگرانم دوباره اتفاقی براش نیفته . درحال حاضر خداراشکر حالش خیلی بهتره و به خیرگذشته  . اما درکل باید بگم که پسرم خیییییییییییلی به درد مظلومه خیییییییییلی آقاست اصلا صداش درنیومد ، اینقدر که دوری آریسا اذیتش میکرد و بهونه آریسا را میگرفت از درد شکایت ن...
29 بهمن 1393

نقاشی های آریسا 2

سلام آریسا گلم استعداد فوق العاده ای در نقاشی داره ، امیدوارم با کمک خدا این استعداد را در جهت صحیح هدایت کنم تا شاهد موفقیت هاش در این زمینه باشم .   نقاشی ها در ادامه مطلب .......... بابا پیمان را کشیده حتی به اون قسمت وسط عینک هم توجه کرده  یک دختر و یک پسر کشیده ، برای پسر کمربند کشیده و برای دختر  سمت چپ  :یک درخت ، سمت راست : بچه ای که داره تاب بازی میکنه ، زیر خورشید : زیراندازی که پهن شده و روش غذا و وسایل پیک نیکه ، پایین : رودخانه که یه کوسه داره میره یه ماهی کوچولو را بخوره  ...
30 دی 1393

سه سال و هفت ماهگی

سلام به امیدهای زندگیم سه سال و هفت ماهگی تون مبارک عسلای من یکی از خوانندگان عزیز وبلاگ خواسته بودند در مورد توی مهد  موندن بچه ها بنویسم . خداراشکر بساط گریه زاری همون یک ماه اول بود و وقتی آریسا کاملا با محیط و خاله های مهد آشنا شد . خودش علاقه مند شد و دیگه مشکلی نبود . مادرایی که بچه هایی مثل من دارند کمی باید روی دلشون پا بذارن و دیگه بعد از یک هفته  نمونن تو مهدکودک ، تا زمانی که بچه میدونه مامانش تو مهده فایده نداره اما خیلی کار سختیه منم خیلی عذاب وجدان داشتم   و اما از اتفاقات این ماه : مامان نازی و پدر جون از مسافرت اومدن و کلی سوغاتی های خوشگل براتون آوردند هم پوشاک و  هم ا...
29 دی 1393

سه سال و شش ماهگی

نفس های مامان سه سال و نیمه شدین ، مباررررررک مباررررررک این ماه خیلی سخت گذشت چون مامان نازی و پدرجون که پایه ثابت نیروهای کمکی من هم از لحلظ جسمی و هم روحی بودن مسافرت بودند همزمان بابا پیمان هم تقریبا یک هفته ماموریت بود  وبا اینکه خاله هام نذاشتن تنها بمونم و هر روز محبت میکردن و دعوت میکردن شام یا ناهار میرفتم خونه هاشون یا عصرها میومدن خونمون  اما باز هم جای مامان بابام  خیلی خالی بود و بچه ها همش بهانه میگرفتن و دلتنگی میکردن من خیلی دست تنها  اذیت شدم   خدا سایشون را از سرمون کم نکنه و حفظشون کنه ،  از اون طرف هم که کلا تعطیل ، عیب نداره  فقققققققط خداااااااااااااااا شیرین زب...
29 آذر 1393

جشن یلدا در مهد

فرشته های مامان سلام پیشاپیش یلداتون مباررررررررررک  توی مهد براتون جشن گرفتن من هم دوربین به دست همراهتون اومدم   آخه عاشقتونم  از خوشحالیتون لذت میبرم  و خدایی ناکرده از ناراحتیتون آتیش میگیرم و میسوزم . امیدوارم همیییییشه شاد باشید و سلامت  . تنها خواسته من اینه که همیشه مراقب همدیگه باشید  سال های گذشته درخصوص این شب و رسم و رسوم های زیباش براتون نوشتم . حالا فقط عکس هاتون را میذارم برای یادگاری میز یلدا با دوستتون کیا   ...
26 آذر 1393

دهکده زاینده رود چادگان - آذر93

عشقای قشنگم سلام امسال پدرجون و مامان نازی  تصمیم گرفتن برند مسافرت و شب یلدا درکنارمون نبودند ، به همین دلیل یک هفته قبل از سفرشون برنامه ای ترتیب دادن که در ویلای چادگان همه دور هم باشیم و شب یلدا را زودتر برگزار کنیم  خیلی خوش گذشت جای همه دوستان خالی بود همراه با هیوا سد زاینده رود - آب به طرز وحشتناکی کم شده بود  در قایق موتوری  آریسا و مامان  پارسا و مامان - پارسا خیلی از ارتفاع میترسه ، دستاشو رها نمیکرد - من و بابا پیمان را بگو که آرزو داریم پسرمون خلبان بشه  آریسا ایوان ویلا را کامل تمیز کرد ، قربونت برم که اینقدر تمیزی ...
15 آذر 1393

سه سال و پنج ماهگی

سلام عشقک های من سه سال و پنج ماهگی تون مبارررررررررک زندگی ها ی من ازبس همش دارم بهتون میگم عشقای من ، نفس های من ، هستی های من ،  زندگی های من  و..... دیگه عادت کردین ، یه دوساعتی که مشغول کار هستم و چیزی نمیگم میاین میگین " مامان من هستی تو ام ؟؟؟ " " مامان من عشقتم ؟؟ " یا پارسا میاد میگه " مامان من عاشقتم " این ماه هم بد بود و هم خوب . اصلا متوجه نشدم آبان ماه کی شروع شد و کی تموم شد . هفته ی اول که بابا پیمان کمرش درد میکرد و رفت دکتر گفتند یه کیسته و باید سریع عمل بشه ، دستمون حسابی بند بیمارستان و عمل و ... شد . بعد از عمل هم مراقبت های خاص خودشو داشت . بابا نمیتونس...
29 آبان 1393