4 سالگی
عشق های من 4 سالگی تون مباررررک
از شیرین زبونی های 4 سالگی :
1 - پارسا تب کرده بود و حالش خیلی بد بود ، من گفتم الان یه سوپ درست میکنم بخوری قوی بشی حالت خوب بشه ، با همون حالت و صدای مریضیش گفت : باشه مامان اما برای آریسا سوپ درست نکن آریسا دوست نداره براش ماکارونی درست کن الهی من قربون تو برررررم که اینقدر مهربونی
2 - پارسا همچنان تب داشت ، شب وقتی خوابیدن گفتم بیارمش کنار خودم بخوابه یه موقع خوابم نبره تبش بره بالا ، همین که بغلش کردم از تو تختش ، آریسا گفت : کجا ؟؟؟ گفتم : مامان جان پارسا تب داره میبرم اونجا که مواظب باشم تبش بالا نره . گفت : واااای دلم دلم درد میکنه ، مامااااان ، من تب گرفتم در نهایت اینجانب روی زمین مابین دو تخت خوابیدم تا صبح بدنم چوب شد استرس تب پارسا هم داشتم اصلا اصلا نخوابیدم
3 - پارسا : مامان خرداد شده ، حالا برای تولد خاله نوشین چی بخریم ؟؟؟؟؟ من : خردادماه :
4 - آریسا : ماماااان لباس استخرمو بده ، میخوام عربی ب ر ق ص م ..... من : لباس استخر:
5 - آریسا : مامااان ، من بزرگ میشم دکتر میشم تو بیا مطب آرایشگری من تا خوشگلت کنم .. من : مطب دکتر :
6 - پارسا : مامان چقدر فس میزنی به ما غذا بدی اژدهامون (اشتها) کور شد من : اژدها:
7 - آریسا : ماماااااان چقدر درخت تاج (کاج ) اینجا هست
و خییییییییلی بلبل زبونی و شیرین زبونی های دیگه که ننوشتم و فراموش شده
پارسای گلم مریض شده ، تب کرده
همون موقع که به آریسا میگی نرو نزدیک پارسا تو هم مریض میشی ، عشقش به داداشش قلنبه میشه و میره کنارش میخوابه نوازشش میکنه
اینم عاقبتش ،آریسا هم مریض شد .....منم
پارسا هم همش تب آریسا را چک میکرد ببینه آلارم میزنه یا نه ، تب خودشم چک میکرد
پارسا گفت گرسنمه گرسنمه ، آریسا هم تبش بالا بود من داشتم پاشویه ش میکردم ، الهی بمیرم دیدم پسرم از گرسنگی رفته نشسته تو آشپزخونه داره نون خشکه میخوره
بعد هم خودش جارو آورد و اونجا را تمیز کرد ، قربونت برم اینقدر مرتب و تمیزی
خداراشکر خوب شدین و دوباره به ددر دودور ، توی ماشین خواب معصومانه
جا قحط بوده ، این دوتا جوجه این یه وجب جا را برای خوابیدن انتخاب کردن
عههههه واقعا همینجا خوابیدن اون ساک قرمز بار و بقچه آریسا خانمه باید باشه همراهش
آریسا رفته تو حمام دیده موهای مسواک بابا خیلی بلند شده ، لطف کرده قیچی برده کوتاه کرده
بدون شرح خونه مامان نازی
دست بابا پیمان توی آفتاب سوخته و پوست انداخته ، شما دارین پوست بابا را واقعا میکنید
میشینید تو تراس میگید برامون میوه بیار
خونه ی مادر با امیر رضا ، با بالشت ها خونه درست کردین
اینم توی خونه ، با تبلت
پارسا عاشق تی وی دیدنه و حاضر نیست با آریسا پرنسس و شاهزاده بازی کنه ، آریسا هم ابتکار به خرج داده و لباسشو پوشونده به عروسکش . اون شده پرنسس ، آریسا شده شاهزاده
آرایش کردن عمه جون
خودآرایی در حمام دور از چشم مامان
میخوایم بریم دریا کنار
دستور دادن لباس استخر بپوشون میخوام عربی ب رق صم
مامان نازی و پدرجون میخواستن برن شمال ، شما جاخوش کرده بودین و از اتوبوس پیاده نمیشدین
سوغاتی های شمال از طرف مامان نازی و پدرجون
دخترشمالی
اسپایدرمن