4 سال وهفت ماهگی
سلام قند عسلا
چهارسال و هفت ماهگی تون مباررررک
دی ماه امسال هممممش شما مریض بودین و من و باباپیمان خیلی خیلی اذیت شدیم ، مریضی پشت مریضی ، تب چهل درجه ، بداخلاقی ، بیخوابی ، غذاهای مخصوص .......وااای که چه ماه بدی بود . خاطزه ی خوبی تو ایم ماه ندارم که بنویسم
شیرین زبونی ها :
پارسا : مامان ما کوچولو بودیم ما را قلاب میکردی ؟؟؟ منظورش قنداق بود ازکجا شنیده؟؟
آریسا شب یلدا به شاینا گفت : شاینا لباسم را میدم بپوشی ولی رقص نداره ها فقط باهاش عکس بگیر
پارسا : مامان فردا میریم مهدکودک
مامان : نه فردا تعطیله
پارسا: چرا؟
من : چون تولد حضرت محمده
آریسا : عههههه ما هم میریم تولد ؟ خونه کیه ؟
من :
پارسا : مامان کیک هم دارن ؟؟؟ همه میان ؟ هیوا و شاینا هم هستند
من : ماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
حالا چجوری توضیح بدم ؟؟؟؟
این عکس ها را خودم ازتون گرفتم
وقتی تو خونه هستید باید یه جوری سرگرمتون کنم دیگه
بینی هاتون را عمل کردین
کلاس و همکلاسی های آریسا