باغ بهادران شهریور 92
سلام تربچه های نقلی من
دیگه آخر شهریور شد و خداحافظی با تابستان ، برای اختتامیه این فصل دوباره همه با هم با دایی ها و خاله ها و دخترخاله ها و ..... رفتیم باغ بهادران . خیلی خوش گذشت ، به شما دوتا هم خیلی خوش گذشت چون هرکاری دلتون خواست کردید و حسابی آتیش سوزوندین ، این هیوای بیچاره را هم دوباره خیلی اذیت کردین ، میگفت مامان من گرسنمه ، آریسا میگفت گرسنته خب برو غذاتو بخور من اگه جای مامان هیوا بودم ، بچم را قفل و زنجیر میکردم به خودم که اصلا سمت شما دوتا نیاد . شب دوم آریسا کلی شیرین زبونی کرد و شعر خوند و رقصید ، تاحالا اینجوری ندیده بودمش ، شارژ شارژ بود ، ساعت 2 نصف شب بود و یک ذره خواااااااااب به چشم این وروجک نبود اما پارسا گله خوابیده بود ، هفت تا پادشاه هم به خواب دیده بود .
عکس ها در ادامه مطلب
از اول تا آخر همش اینجا کنار این جوی آب بودین و مرتب لباساتونو خیس میکردین
آقا پارسا هم چوب به دست برامون از درختا " به " میچیدن.....امان از دست این بزرگتراااااا
یه قل دو قل خندان
و دوعدد انگری بردز از نوع دوقلویی
این هم درب زیبای مسجد اون روستا بود
اینجا هم یک آبشار کوچولو و زیبا بود که از زیر کوه آب میومد داخلش
و اینجا یک خانه ی مخروبه با قدمت 100 ساله که بسیاااااااار جالب بود
باز هم آب بازی و خیس کردن خاله جون من و لذت و شادی بینهایت شما