34 ماهگی (دوسال و ده ماهگی)
سلام شیطونک های من ، سال نو و 34 ماهگی تون مبارررک
سلام خواننده های همیشگی و مهربون وبلاگ ما ، سال نو مبارک ، براتون آرزوی بهترین روزها را در سال جدید دارم و امیدوارم همیشه شاد و سلامت درپناه خدای متعال باشید .
امسال قرار بود برای دیدوبازدید نوروز دیگه خونمون را آماده کنیم برای مهمون اما شمادوتا وروجک کاری کردید که روز اول عید همه گفتند خدا خیرتون بده امسال هم صبرکنید از سال آینده ما میایم خونتون . نمیدونیییییییییییییییید که چه کار کردید ، چقدر من و بابا پیمان حرص خوردیم و تا یازدهم فروردین در منزل خودمان تشریف داشتیم نه مهمونی رفتیم و نه مهمون برامون اومد ، آخه چرااااااااااااااااااااااااا؟؟؟
روز یازدهم مامان نازی ویلا گرفته بودن و رفتیم سد زاینده رود . اونجا هم یه مدل دیگه حرص خوردیم اما باز هم بهتر از محیط خونه بود و درضمن خدا الهی خیرشون بده مثل همیشه مامان نازی و پدرجون و خاله های مهربونم خییییییلی کمکم کردن و بیشتر با اونها بودید و یه کم مغزم هوا خورد .
تا عصر سیزدهم اونجا بودیم و بعد اومدیم خونه و آماده شدیم برای مهدکودک رفتن
صبح روز اول به زور و با گریه از خواب بیدار شدید و توی مهد هم درست برخلاف چیزی که تصور میکردم آریسا بی قراری میکرد و سراغ مامانش را میگرفت اما پارسا تا زمانی که آریسا ساکت بود هیچ بهانه ای نمی گرفت اما به محض اینکه آریسا میگفت مامان کو ، اون هم شروع میکرد ، خلاصه کار من شده بود هرروز صبح باشماها بیام مهد و ظهر هم با شما بیام خونه ، از زمانی که میومدم تو خونه مشغول کارای خونه و رسیدگی به شما بودددددم تا شب ، شب مثل جنازه یه گوشه از خستگی خوابم میبرد . اما خیلی تجربه خوبی بود ، توی مهد خیلی از همدیگه در مقابل بچه های دیگه دفاع میکردید و هوای هم را داشتید ، آفرین گلای من همیشه پشت و پناه هم باشید
پنج شنبه شد و اتفاقات جدید افتاد :
آریسا یه دفعه جییییغ و فریاد میزد مورچههههههه مورچه رفته تو لباسم ، مورچه توی پامه و تمام لباساشو با وحشت و جیغ و بالا پایین پریدن درمیاورد و من هم با حیرت و ترس دستپاچه میشدم و نمیدونستم چه کار کنم . بردمش بیرون و مورچه ها را نشونش دادم و کلی باهاشون بازی کردیم ، دوتا عروسک مورچه خریدم و کلی باهاشون دوست شدیم ، حمام بردمش و لباساشو عوض کردم . بهش آب هندونه دادم گفتم شاید گرمی خورده و بدنش گزگز میکنه اما همه ی اینا بی فایده بود ، این قضیه ادامه داشت تا جمعه مورچه شد "گوربابه" یعنی "قورباغه" ...."مامااااااان گوربابه رفته تو پام " و همون بساط قبل ، دیگه داشتم دیوانه میشدم ، پارسا هم از ترسش وقتی آریسا اینجوری میشد شروع میکرد به جیغ زدن و گریه کردن .بابا پیمان تشخیص داد که ممکنه انگل داشته باشه و روز شنبه مهد نرفتیم و رفتیم دکتر ، بابا پیمان درست حدس زده بود ،دکتر هم تشخیص "انگل کرمک" داد و گفت این انگل داره اذیتش میکنه و بچه به زبون خودش داره درد و ناراحتیش رو بیان میکنه ، درست میگه ، وقتی این کرم در انتهای روده بزرگ حرکت میکنه دقیقا این حس را داره که به قول خودش مورچه رفته توی شلوارش . از مطب اومدیم بیرون ، آریسا گفت : مامان دیدی خانم دکتر گفت "جنگل" ( انگل) رفته تو دلم
دیگه مورچه و گوربابه تموم شد ، جنگل تو شلوارمه شروع شد
بعد از دکتر رفتیم مهد ، من اعصاب مصاب دیگه برام نمونده بود . بچه ها را بردن صبحانه بهشون بدن که دیدم پارسا با ظرف عسل و قاشق به دست داره سرتاپاش را چسبناک میکنه و آریسا هم چاقو دستشه و داره اون را میکنه توی کره . تنهای تنها توی آشپزخونه بودید . عصبانی اومدم ترتمیزتون کردم و فرستادمتون توی کلاس و علیرغم اینکه مربی تون را خیلی دوست داشتم اما اصلا از احساس مسولیت کردن بقیه پرسنل مهد کودک راضی نبودم . چندین بار هم بهشون تذکر دادم و به عنوان پیشنهاد مطرح کردم اما اهمیتی ندادند . بنابراین ترجیح دادم توی خونه و همراه خودم باشید تا یک مهد دیگه پیدا کنم و انشاالله از مهرماه ثبت نامتون کنم .
این هم از داستان فروردین ما ........سالی که نکوست از بهارش پیداست ، خدا به خیربگذرونه
شیرین زبونی ها :
1 - مامان نازی : اگه بچه های خوبی باشین میبرمتون "پارک آبی"
آریسا : نههههه مامان نازی ببرمون "پارک بنفش و قرمز"
2 - توی مهدکودک خاله به آریسا گفت "نباید از کلاس بری بیرون اگر رفتی بهت خمیربازی نمیدم"
آریسا از جاش پاشد ، خاله نگاش کرد ، قبل از اینکه خاله حرفی بزنه گفت : خاله ، اگه شیطونی کردی من از کلاس میرم بیرون
3 - خاله نوشین پشت تلفن : پارسا جان من دارم از تهران میام پیشت عزیزم
پارسا : خاله ، داری میای اصفهان ؟؟!!!
شب تحویل سال نو در منزل باباجون همراه امیررضاجون
این هم هفت سین خودمون که از دست شماها امسال هم رفت رو دیوار!!!!
قرتی بازی و لاک زدن آریسا خانم وسط مهمونی و متعجب کردن بقیه بچه ها
ابراز علاقه پارساخان به شاینا
مهمونی خونه مامان نازی و موبایل بازی شماها
هدیه خاله نوشین ، هرررررکاری کردم پارسا حاضرنشد عکس بگیرم ازش
بدون شرح
سیزده به در ، سد زاینده رور ، رنگ کردن سنگ ها با آبرنگ توسط آریسا بانو
پرتاب سنگ پارساخان در رودخانه پرررررررررر آآآآآآآآآاب!!!!!!!!!!1
همراه با خاله جونم
در طبیعت
کمک های پدرجون و خاله جون ها برای نگهداری شما
بعد از سیزده به در ، پارک نزدیک خونمون . مشغول قاصدک بازی