پارسا جان و آريساپارسا جان و آريسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

دوقلوهاي مهربون

34 ماهگی (دوسال و ده ماهگی)

1393/1/29 17:09
نویسنده : مامان ندا
2,588 بازدید
اشتراک گذاری

سلام شیطونک های من ، سال نو و 34 ماهگی تون مبارررکهوراهورا

سلام خواننده های همیشگی و مهربون وبلاگ ما ، سال نو مبارک ، براتون آرزوی بهترین روزها را در سال جدید دارم و امیدوارم همیشه شاد و سلامت درپناه خدای متعال باشید .

امسال قرار بود برای دیدوبازدید نوروز دیگه خونمون را آماده کنیم برای مهمون اما شمادوتا وروجک کاری کردید که روز اول عید همه گفتند خدا خیرتون بده امسال هم صبرکنید از سال آینده ما میایم خونتون . نمیدونیییییییییییییییید که چه کار کردید ، چقدر من و بابا پیمان حرص خوردیم و تا یازدهم فروردین در منزل خودمان تشریف داشتیم متفکر نه مهمونی رفتیم و نه مهمون برامون اومد ، آخه چرااااااااااااااااااااااااا؟؟؟عصبانی

 روز یازدهم مامان نازی ویلا گرفته بودن و رفتیم سد زاینده رود . اونجا هم یه مدل دیگه حرص خوردیم اما باز هم بهتر از محیط خونه بود و درضمن خدا الهی خیرشون بده مثل همیشه مامان نازی و پدرجون و خاله های مهربونم خییییییلی کمکم کردن و بیشتر با اونها بودید و یه کم مغزم هوا خورد .

تا عصر سیزدهم اونجا بودیم و بعد اومدیم خونه و آماده شدیم برای مهدکودک رفتن آخ

صبح روز اول به زور و با گریه از خواب بیدار شدید و توی مهد هم درست برخلاف چیزی که تصور میکردم آریسا بی قراری میکرد و سراغ مامانش را میگرفت اما پارسا تا زمانی که آریسا ساکت بود هیچ بهانه ای نمی گرفت اما به محض اینکه آریسا میگفت مامان کو ، اون هم شروع میکرد ، خلاصه کار من شده بود هرروز صبح باشماها بیام مهد و ظهر هم با شما بیام خونه ، از زمانی که میومدم تو خونه مشغول کارای خونه و رسیدگی به شما بودددددم تا شب ، شب مثل جنازه یه گوشه از خستگی خوابم میبرد . اما خیلی تجربه خوبی بود ، توی مهد خیلی از همدیگه در مقابل بچه های دیگه دفاع میکردید و هوای هم را داشتید ، آفرین گلای من همیشه پشت و پناه هم باشیدقلبقلب

پنج شنبه شد و اتفاقات جدید افتاد :

آریسا یه دفعه جییییغ و فریاد میزد مورچههههههه مورچه رفته تو لباسم ، مورچه توی پامه و تمام لباساشو با وحشت و جیغ و بالا پایین پریدن درمیاورد و من هم با حیرت و ترس دستپاچه میشدم و نمیدونستم چه کار کنم استرس. بردمش بیرون و مورچه ها را نشونش دادم و کلی باهاشون بازی کردیم ، دوتا عروسک مورچه خریدم و کلی باهاشون دوست شدیم ، حمام بردمش و لباساشو عوض کردم . بهش آب هندونه دادم گفتم شاید گرمی خورده و بدنش گزگز میکنه اما همه ی اینا بی فایده بود ، این قضیه ادامه داشت تا جمعه مورچه شد "گوربابه" یعنی "قورباغه" ...."مامااااااان گوربابه رفته تو پام " و همون بساط قبل ، دیگه داشتم دیوانه میشدم ، پارسا هم از ترسش وقتی آریسا اینجوری میشد شروع میکرد به جیغ زدن و گریه کردن .بابا پیمان تشخیص داد که ممکنه انگل داشته باشه و روز شنبه مهد نرفتیم و رفتیم دکتر ، بابا پیمان درست حدس زده بود ،دکتر هم تشخیص  "انگل کرمک" داد و گفت این انگل داره اذیتش میکنه و بچه به زبون خودش داره درد و ناراحتیش رو بیان میکنه ، درست میگه ، وقتی این کرم در انتهای روده بزرگ حرکت میکنه دقیقا این حس را داره که به قول خودش مورچه رفته توی شلوارش . از مطب اومدیم بیرون ، آریسا گفت : مامان دیدی خانم دکتر گفت "جنگل" ( انگل) رفته تو دلم قهقهه

دیگه مورچه و گوربابه تموم شد ، جنگل تو شلوارمه شروع شد اوه

بعد از دکتر رفتیم مهد ، من اعصاب مصاب دیگه برام نمونده بود . بچه ها را بردن صبحانه بهشون بدن که دیدم پارسا با ظرف عسل و قاشق به دست داره سرتاپاش را چسبناک میکنه و آریسا هم چاقو دستشه و داره اون را میکنه توی کره . تنهای تنها توی آشپزخونه بودید . عصبانی اومدم ترتمیزتون کردم و فرستادمتون توی کلاس و علیرغم اینکه مربی تون را خیلی دوست داشتم اما اصلا از احساس مسولیت کردن بقیه پرسنل مهد کودک راضی نبودم . چندین بار هم بهشون تذکر دادم و به عنوان پیشنهاد مطرح کردم اما اهمیتی ندادند . بنابراین ترجیح دادم توی خونه و همراه خودم باشید تا یک مهد دیگه پیدا کنم و انشاالله از مهرماه ثبت نامتون کنم .

این هم از داستان فروردین ما ........سالی که نکوست از بهارش پیداست ، خدا به خیربگذرونهابرو

 

شیرین زبونی ها :

1 - مامان نازی : اگه بچه های خوبی باشین میبرمتون "پارک آبی"

آریسا : نههههه مامان نازی ببرمون "پارک بنفش و قرمز"قهقهه

 2 - توی مهدکودک خاله به آریسا گفت "نباید از کلاس بری بیرون اگر رفتی بهت خمیربازی نمیدم"

آریسا از جاش پاشد ، خاله نگاش کرد ، قبل از اینکه خاله حرفی بزنه گفت : خاله ، اگه شیطونی کردی من از کلاس میرم بیرون خندهگاوچران

3 - خاله نوشین پشت تلفن : پارسا جان من دارم از تهران میام پیشت عزیزم

پارسا : خاله ، داری میای اصفهان ؟؟!!!تعجبتعجب

شب تحویل سال نو در منزل باباجون همراه امیررضاجون

این هم هفت سین خودمون که از دست شماها امسال هم رفت رو دیوار!!!!

قرتی بازی و لاک زدن آریسا خانم وسط مهمونی و متعجب کردن بقیه بچه ها نیشخند

ابراز علاقه پارساخان به شاینا

مهمونی خونه مامان نازی و موبایل بازی شماها ابله

هدیه خاله نوشین ، هرررررکاری کردم پارسا حاضرنشد عکس بگیرم ازشعصبانی

بدون شرح

سیزده به در ، سد زاینده رور ، رنگ کردن سنگ ها با آبرنگ توسط آریسا بانو

پرتاب سنگ پارساخان در رودخانه پرررررررررر آآآآآآآآآاب!!!!!!!!!!1

همراه با خاله جونم

در طبیعت

کمک های پدرجون و خاله جون ها برای نگهداری شما

بعد از سیزده به در ، پارک نزدیک خونمون . مشغول قاصدک بازی

 

 

 

 

پسندها (2)

نظرات (13)

مامان کیان
29 فروردین 93 18:04
ای جاااااااااااااااااااااان دلم فداشون بشم که کاری کردن که مهمون نیاد خونتون خرجتونم هم کمتر میشه
مامان روژان
30 فروردین 93 9:37
سلام نداجون . واقعا خسته نباشی . من بی صبرانه منتظرتون بودم که مطالب جالبتون رو بخونم و برای من یه تجربه بشه . من دقیقا درکتون میکنم که چی میکشید روژان کوچولوی ما هم یک سال و هفت ماهشه و بیچاره امون کرده از بس از دستش حرص میخورم . از یک طرف خونه و زندگی نداریم تمام وسایل و گلدون ها رو از دستش جمع کردیم و کابینتهای آشپزخونه رو با کش بستیم و از طرف دیگه شیطنتهایی که میکنه بعضی از اونها واقعن قابل تحمل نیست مثل غذاخوردنش که همه چیز رو میریزه به هم انقده کثیف کاری میکنه که حد نداره میخاستم ازتون بپرسم وروجک های شما هم موقع غذا خوردن کثیف کاری میکردن منظورم اینه که مثلا وقتی غذا بهش میدم و ظرف غذا جلوشه مثلا ماست رو با برنج قاطی میکنه بعد روی سفره میریزه روی زمین میریزه بعد یه قاشقش رو بر میداره و روی شلوارش میریزه خلاصه حسابی کثیف و کثیف کاری وقتی سالاد شیرازی داریم با قاشق بزرگ بر میداره و روی زمین و سفره میریزه و هر وقت که ازش میگیریم شاکی میشه خلاصه انقدر سریع غذا میخوریم از دست این بچه که همیشه من و پدرش دل درد میگیریم بعد از خوردن غذا . از اب یا نوشابه اصلن حرف نزنید که دشمن اوناست . توی لیوانش اگر اب یا نوشابه بریزیم یه مقداریش رو میخوره بقیه اش رو روی فرش یا روی زمین میریزه خلاصه حسابی این کارش ما رو کلافه کرده . شما تجربه اتون بیشتره میشه لطفا بهم بگید پارسا و آریسا جون هم همین طوری بودن اصلن همه بچه ها این طوری هستن اگر هستن کی خوب میشن دیگه خسته شدممممممممممم
مامان ندا
پاسخ
سلام عزیزم از اینکه نتونستم زودتر جوابتون را بدم عذرخواهی میکنم . بله بچه های من هم همین کارها را میکنند ولی من اجازه خوردن نوشابه را بهشون ندادم اما آب زیاد میخورن . من یک ملافه مخصوص غذا خوردنشون گذاشتم که پهن میکنم و یه سفره یه بارمصرف هم میندازم روش و بچه ها را میشونم توی سفره ، بالاخره باید این دوران طی بشه تا یاد بگیرن خودشون غذا بخورن . موفق باشی عزیزدلم
نسيم-مامان آرتين
30 فروردین 93 13:30
عاشقتونم به خداندا جون شما ميگي 2تا هستن اين وضعتونه من چي بگم كه با اين 1دونه وضعم مثل شماست خاله كوچيكم اومده بود خونمون برا عيد ديدني آرتين با چوب ميزدش وغش غش ميخنديد
مامان ندا
پاسخ
نسیم جان چه کنیم دیگه چاره ای نداریم . این نیز بگذرد ........
پریگل
30 فروردین 93 16:51
عاشقشونماااااااااااااااااا...می بوسمشون
مامان ندا
پاسخ
مرسی عزیزم
نازی
1 اردیبهشت 93 23:48
ای جونم قربون شیرین زبونی هاتون بشم من.ای فدای عکسای خوشگلتون وفیگوراتون وخنده های از ته دلتون .ایشالله همیشه بخندید. دوستون دارم خیلی زیاد ندا جون خسته نباشی.امیدوار سال خوب وپر برکتی برای خودتو خانوادت باشه پر از موفقیت های بزرگ
مامان ندا
پاسخ
مرسی عزیزدلم انشاالله سلامت باشی من هم برات آرزوی سالی خوش و پراز اتفاقای خوب دارم . شادباشی عزیزم
مامان انیس
6 اردیبهشت 93 10:16
سلام به روی ماه ندا خانوم و دوقلوهای مهربون ماشالا چه بلا شدید و شیرین زبون دلم می خواد بیام بچلونمتون مهد رو پیچوندید ای شیطونا امیدوارم یه مهد خوب پیدا کنی و خسته نباشی مامانی گل عکساشون هم که مثل همیشه عالی فدای اون قرتی خانوم پارسا رو ببین چه آقایی شده ببوسشون به جای من نداجون
مامان ندا
پاسخ
سلام عزیزم مرسی که همیشه به ما لطف داری من خیلی شرمندتم ببخش توروخدا من نمیرسم به وبلاگ قشنگت سربزنم
زهرا
6 اردیبهشت 93 16:19
سلام نازدونه هاهميشه به تفريح وشادي فرشته ها!بوووس
مامان ندا
پاسخ
مرسی زهراجان
پوپک مامان آنیل و آنیا
8 اردیبهشت 93 11:40
ندا جون فکر می کنم خیلی خودت رو اذیت می کنی . چرا نتونستین جایی برین. جایی می رفتین اذیت می کردن؟ کمی خودت رو بذار جای بچه ها. البته نمیدونم شلوغی این شیطونکا تا چه حدی است. اما خب اینقدر به خودت سخت نگیر. راستی مشکل انگل رو چی کار کردین؟ من شنیدم اگه تو خانواده ای یکی داشته باشه باید کل خانواده دارو بخورن. به خصوص پارسا که همش با هم هستن. ایشاا... کم کم با هم راه بیایین و از مشکلات تون کم بشه.
مامان ندا
پاسخ
پوپک جان من میخوام سخت نگیرم و همه جا برم اما دیگه جایی راهم نمیدن وقتی از تو آیفون ما را میبینن این شکلی میشن ما هم دلمون نمیخواد مردم آزاری کنیم . مشکل انگل هم حل شد جمیعا هر چهارتایی مون دارو خوردیم و بهداشت را رعایت کردیم خداراشکر آریسا خوب شد و بقیه هم مشکلی پیدا نکردن
سولماز
10 اردیبهشت 93 22:57
سلام افرین چه ایده ای دادی منهم یک همچین طاقچه هایی دارم خدا عمر بده سال دیگه روی اونها می چینم تا کمتر حرص بخورم تازه چیزیم نمی شکنه خدا حفظشون کنه وخسته نباشی
مامان ندا
پاسخ
زنده و سلامت باشی عزیزم . انشاالله
پدرجون
13 اردیبهشت 93 8:27
ندا جون سلام خسته نباشی خدا این دوتا فرشته ناز و دوست داشتنی را حفظ کنه و به شما هم صبر و توان زیاد عنایت فرماید شاد و سلامت و موفق باشید
مامان ندا
پاسخ
مرسی بابای گلم ، بی شک بدون کمک و دعاهای شما و مامان از پس این دوتا فسقل بلا برنمیومدم
مامان امیر عباس و ارغوان (دوقلوها)
15 اردیبهشت 93 17:03
یعنی ندیده عاشقشونم
مامان ندا
پاسخ
مرسی عزیزم لطف دارین
مامان روژان
17 اردیبهشت 93 10:09
سلام نداجون . میشه لطفا سوال من رو پاسخ بدید ممنون میشم
مامان ندا
پاسخ
سلام عزیزم ، چشم
مامان روژان
30 اردیبهشت 93 8:46
سلام نداجون . عزیزم دلم ممنون که پاسخ من رو دادید
مامان ندا
پاسخ
خواهش میکنم ، ببخشید دیر شد عزیزم