سه سالگیییییییییییییی
سلام نفس های مامان
سه سالگی تون مباررررررررررررک
عشقای من دیگه سه ساله شدین ، با اینکه در این سه سال خیییلی برای بزرگ کردن شما اذیت شدم و سختی کشیدم اما بااین وجود خیلی زودگذشت . انگار همین دیروز بود که تازه متولد شدین و شور و نشاط را به خونه ی ما آوردین . امیدوارم همیشه درپناه خدای بزرگ شاد و سلامت باشید و به همه ی آرزوهاتون برسید . تنها خواسته من از شما اینه که هیچ وقت همدیگه را تنها نذارین و همیشه پشتیبان هم و درکنار هم باشید . خیلی دوستون دارم
این هم از گل واژه هایی که میگین و من میخوام بخورمتون :
آریسا :
* اس گرد = اسکیت
* من خیلی شیک و "سفت " شدم = من خیلی شیک و "ست " شدم
* مامان لطفا این بباسمو بپوشون ، شیک تره
* یک دی وی دی موزیک های جدید صوتی از دوستم گرفتم ، وقتی گذاشتم تو دستگاه و شروع کرد به خوندن ، آریسا درحالت تعجب همراه با هیجان گفت : عهههههه مامان گو--گو--ش جدیده ؟؟؟ و ممممن والا من تا دبیرستانی هم بودم تصویر خواننده ها را هم نمیشناختم چه برسه به صداشون . ماشاالله به بچه های امروزی
* ماماااااان پارسا اذیتم میکنه نمیذاره من" یه کلمه " بازی کنم
* موقع خواب پارسا از تو تختش یه چیزایی گفت و آخرش هم گفت باشه مامان ؟ ، من هم که اصلا متوجه نشدم چی گفت و خیلی هم خسته بودم گفتم " باشه مامان جان " ، یه دفعه آریسا سرشو از تو تختش
آورد بیرون و گفت " ماماااااان چی گفت که تو بهش گفتی باشه ؟؟؟؟ " ....... من
* پارسا کتابشو پاره کرد ، بابا پیمان هم دعواش کرد، آریسا دوید اومد با عصبانیت به بابا گفت : " چرا داداش منو دعوا کردی ناراحت شد ؟؟؟؟ خب ببخشش "
* نصف شب آریسا منو صدا زده "مامااااان مامااااان من میخوام پیش تو بخوابم تو اتاقم ممکی ( نمکی) هست" ، توی اتاق را کامل نشونش دادم و گفتم ببین چیزی اینجا نیست ، اما در نهایت خواست بیاد پیش من ، آوردم خوابوندمش ، چند دقیقه بعد دوباره گفت " مامان ، برو پارسا را بردار بیارش اینجا ، ممکی داداشمو میخوره ، من داداشمو دوستش دارم " ، نصف شبی زفتیم پارسا را هم آوردیم و من و بابا پیمان در دو طرف تخت هرکدوم روی بیست سانتی متر جا خوابیده بودیم
پارسا :
*نفس خرگوشه = قفس خرگوشه
*طوطی = توت
*دوغ = بوق
* آب ددنی = آب معدنی
* پارسا خان خودشون کم خواهرشون را اذیت نمیکنند اما واااای به وقتی که یه نفر سومی به آریسا "تو" بگه و آریسا ناراحت بشه ، پارسا طرف را نابودش میکنه اینقدر دعواش میکه و میزنه که خود آریسا متعجب فقط نگاه میکنه
* گل پسرم خیلی مهربونه و اصلا نمیتونه ناراحتی کسی را ببینه ، گاهی وقتا وقتی من مشغول کارهام هستم و توی افکار خودم غرقم ، میاد میگه مامان ناراحتی ؟؟؟ میگم نه عزیزم ، میگه چرا ، ناراحتی . منو میبوسه بغل میکنه و میگه ناراحت نباش من خیلی تورو دوست دارم
خدارا شکر دیگه با این علامت که روی همه ی اسباب بازی ها هست خداحافظی کردیم
پیشی ملوسی ها من
آریسا هیجانی میشود
پارسا و خواب معصومانه و مظلومانه