پارسا جان و آريساپارسا جان و آريسا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

دوقلوهاي مهربون

سه سال و چهارماهگی

1393/7/23 10:47
نویسنده : مامان ندا
3,489 بازدید
اشتراک گذاری

کنجدای من سه سال و چهارماهگی تون مبارررررررک جشنجشنبوسبوس

در این ماه ، ماه مدرسه خندونک ، نمیدونید چه با من کردید گریهگریه

همچنان آریسا صبح ها با گریه از خونه میاد بیرون و میگه نریم مهد کودک خسته ، دیگه نمیدونم چیکار کنم ، کلی وقت و هزینه برای مشاوره و حل مشکل اضطراب جدایی از مادر براش صرف کردم ، کلی کتاب خریدم و مطالعه کردم  اما فایده نداشت غمگین . مدیرتون میگه نگران نباش بچه های باهوش معمولا دیر اعتماد میکنند و من فقط به همین دلخوشم وگرنه بچه های دیگه را که میبینم چقدر اشتیاق دارن و خوشحال میدون میرن توی مهد پیش خودم فکر میکنم نکنه من یه جای کار ، اشتباه کردم ؟؟؟ نکنه تقصیر منه ؟؟؟ نکنه من کوتاهی میکنم ؟؟؟سوالسوال و هزاران فکر دیگه ..........

پارسا مشکلی نداره اما وقتی میبینه آریسا گریه میکنه اون هم شروع میکنه به گریه کردن و بهونه گرفتن ، آریسا با گریه میگه "مامان آخه اگه تو بری من خیلی دلم برات تنگ میشه " ، من بغلش میکنم و میگم "عزیزم منم دلم برای شماها تنگ میشه اما باید برم کلاس مامانا ، اونجا بچه ها را راه نمیدن مثل مهد شما که مامانا را راه نمیدن . شما چیزای خوب یاد بگیرین منم تو کلاسم چیزای خوب یاد میگیرم ظهر میام دنبالتون برای هم تعریف میکنیم چی یاد گرفتیم " اونوقت آروم میشه و با بغض میگه " باشه من میرم تو حیاط تاب بازی میکنم تا تو بیای دنبالم " و من خوشحاااال که مشکل حل شد ......یه دفعه پارسا شروع میکنه به گریه گریهگریهگریه ......چی شده پارسا؟؟؟ تو دیگه چرا مامان جان ؟؟؟؟........پارسا : آخه من دلم برای بابام تنگ شده .....من :تعجبتعجب باباااااااااا؟؟؟ دلتنگی بابا این وسط از کجا اومد ؟؟؟تعجبتعجب دوباره پارسا را هم بغل میکنم میبوسم و همون حرف هایی که با آریسا زدم را تکرار میکنم . بالاخره هر دو آروم میشن و با بغض با من خداحافظی میکنند خستهخسته

من میام خونه و از فرصت استفاده میکنم ، جاروبرقی را برمیدارم که یه جارو به دلچسب و با آرامش بکشم اما.........گریه جای بچه ها خیلی خالیه گریه عاشق جارو برقی هستند ، وقتی جارو میکنم همش دور و برم دارن با هم بازی میکنن ، روی جارو میشینن ، سیم برقشو جمع میکنن ، خاموش روشنش میکنند ، صورتاشونو میگیرن  جلوی اون قسمت از پشت جارو که باد گرم ازش خارج میشه و من همش دارم حرص میخورم و نکنید نکنید میگم و جیغ جیغ میکنم ......حالا  خیلی سکووووته ، من تنها اشک میریزم و خونه را جارو میکنم ، یکی نیست بگه دختر جان خودتم به حرص خوردن عادت کردیااااا دیگه تحمل آرامشو نداری دلخوردلخورچشمک ......آخه والااااااااااا

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

جدیدا قوه تخیلتون به کار افتاده خندونک ، داشتید باهم بازی میکردید که آریسا گفت :

واااای پارسا اون میمونه را نگاه کن چه نازه !!

پارسا : کدوم میمونه ؟؟؟ تعجبمن هینیبینم (نمیبینم) دلخور

آریسا : اوناهاش اونجاس نی نیش هم بغلشه ، بیا بریم نینیش را نازی کنیم 

پارسا : نی نیش؟؟؟سوالسوال آخه من هینیبینم ( نمیبینم)

من در درونم : خندهقه قهه

آریسا شروع میکنه به نازی نازی کردن بچه میموم و بعد پارسا میگه : آره دیدم چقد هشگله (خوشگله) و اون هم شروع میکنه به نازی کردن میمونه 

بازم من : قه قههبوسبوس عشقای دوست داشتنی مممممممممممممنبوسبوس

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

چند وقته که صاحب نظر و سلیقه شدین ، دیگه هوا سرد شده ، چند روز پیش شلوار گرمم را پوشیده بودم ، پارسا اومد گفت : مامان این شلوارو کی برات خریده ؟؟ گفتم : بابا پیمان خریده ، گفت : هشگله (خوشگله) ازش خوشم میاد زیبا من : بغلبوس

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

پارسا از مهد اومده و دویده تختشو میگرده میگه : ماماااان پس چرا فرشته ی مهربون برامون جایزه نیاورده ؟

من : پسرم ، هر روز که فرشته ی مهربون جایزه نمیاره . دیگه از بس براتون جایزه خرید پولهاش تموم شد ، دیگه پول نداره چشمک

بعد از یک ساعت موقع خوابیدن 

پارسا : مامااان من میخوام فرشته ی مهربونو بکشم شیطان

من : چرااااااااااااااااااا؟؟؟سوالتعجبترسو

پارسا : چون دیگه پول نداره شیطانعصبانی

من : جاااااااااااااااااااااااان ؟؟؟؟؟؟؟ترسو خدا به دادمون برسه شاکیمتفکر

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

بابا پیمان داشت کفشهاشو واکس میزد ، آریسا اومد گفت : باباااااااا داری کفشاتو وایتکس میکنی؟؟خندونکبغلبوس عاشق این کج و کوله حرف زدنتونم بوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوس

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

تازگی هم که مستقل شدین و خودتون میخواین غذا بخورین و ماجراها داریم بی حوصلهبدبو

عشقای مامان صبح که میخوان برن مهد 

آریسا  ناقلا در مهد ، کیف من را گرفته که من یه موقع یواشکیش نرم راضی

باز هم قرتی بازی

خدا چقققققققققدر به ما رحم کرد .داشتید بازی میکردید و من تو آشپزخونه مشغول بودم .شما کشوهای ویترین  اتاقتونو را کشیده بودین بیرون و لباساشو  هم ریخته بودین بیرون و دوتایی رفته بودین توی کشو تا دستتون برسه به دسته ی ویترین و به داخلش دسترسی پیدا کنید اماترسوترسوویترین برگشته بود روی شما و خدارا صدهزار مرتبه شکر که به تخت آریسا گیر کرده بود وگرنه .......... من تا نیم ساعت خشک شده بودم و تپش قلب داشتم ،شماها هم که انگار نه انگار اتفاقی افتاده ، خوشحاااااااااال  بودین که به هدفتون رسیدین دلخور

و اما نقاشی های جدید آریسا ، نقاشی های پارسا هنوز درحد خط خطی هست وگرنه اونارو هم میذاشتم

این ها آریسا و پارسا هستند که بچه های خوبی بودن و گریه نکردن ، خاله ی مهد به پیشونیشون ستاره چسبونده  چشمکستاره ها برچسب هستندچشمک

ایشون هم خاله ی مهدشون هستند با مقنعه خنده

این نقاشی امیررضاست . به پارسا و آریسا گفت چی براتون بکشم ؟ بچه ها گفتند "نمکی" بکش عینک

امیررضا هم از تصورات خودش این نقاشی را کشید خندونک. عاشقشم اون هم خیلی شیرینه 

پسندها (6)

نظرات (12)

مامان انیس
30 مهر 93 11:05
ای جان فدای این شیرین زبونا عزیزم کمی به خودت برس توی این دو سه ساعت تنهایی خودتو رفرش کن قدم بزن تنهایی لذت ببر و لبریز از انرژی بشو ندا جونم نگران بچه ها نباش عادت می کنن کمی زودتر یا دیرتر ایراد نداره تارا و باربد دقیقا از اردیبهشت پارسال میرن مهد اول مهر امسال که رفتیم مهد باربد از کنار من تکون نخورد و اصلا نرفت پیش بچه ها جوری که مربی هاش تعجب کرده بودن آخه باربد فوق العاده روابط عمومی بالایی داره و اصلا خجالتی نیست طبیعیه گاهی پیش میاد خودتو اصلا نگران نکن الانم صبحا که میام اداره میگن ظهر خودت بیا دنبالمون شوشو که میره تارا بدقلقی می کنه هوای بچه ها بهاریه عزیزم ابر و آفتابش معلوم نیست خودتو عشقه به خودت برس خانوم مراقب خودتون باشید
pedar joon
8 آبان 93 18:07
نداجون دختر گلم سلام مدتي بود که وبلاگ قشنگت را نديده بودم واقعا خسته نباشي ازخواندن موضوعات و ديدن عکسهاي جديد خيلي لذت برد م اميدوارم که در تمام مراحل زندگي سلامت شاد و موفق باشي.
مامان نسی
11 آبان 93 13:56
واااااااااي پرسه مهد خيلي سختهمن زياد درگير نيستم بنده خدا مامانم درگيره هر روز مامانم آرتين رو ميبره مهد واين چيزارو ميبينه عاشق شيرين زبونياي اين 2تا فرشتم
مامان 3جوجه طلایی
24 آبان 93 14:33
هزار ماشاءالله من هم سه قلو دارم و تازه با وبلاگ شما آشنا شدم حقیقتش دوست دارم همه مطالبتون را بخونم از تجربیاتتون استفاده کنم . ما که چند قلو داریم نیاز داریم که مدتی را برای خودمون باشیم و مهد بهترین جایی هست که بشه بچه ها را بهشون سپرد
سولماز
30 آبان 93 19:01
سلام ندا جون باور کن که یخ کردم عکس دیدم خدا وند چقدر مراقب فرشته هاش راستی چقدر عکس اول ناراحت دختری من شنیده بودم که عکس خودش ادم بده که اگه دلشون تنگ شد بچه ها بتوانند ببینند خیلی کمکه خیلی خوبه ولی چون خودم جرات مهد گذاشتن ندارم امتحان نکردم بمیرم برات که با اون روحیه جارو کشیدی واقعا درکت می کنم پیش ماهم بیا باور کن از اینکه همدرد داشته باشم خیلی خوشحال می شم
ماماني
6 آذر 93 0:51
سلام ندا جون .دو قلوهاي نازت خوبن؟من هميشه خواننده وبلاگت هستم.خوشحال ميشم بهمون سر بزني
پرگل
6 آذر 93 11:37
خاله پس کجایی؟ دلم واسه جوجه هات تنگ شده
پریگل
13 آذر 93 9:19
بیا از فرشته های من عکس بذار
مامانی فاطمه
17 آذر 93 12:11
ماشااله به دسته گلهات خدا چقدر رحم کرده بهشون خداروشکر بخیر گذشته
پریگل
25 آذر 93 13:41
مامان مهربون کجایی؟
مامان انیس
26 آذر 93 12:54
ندای عزیزم چرا مدتیه نمی نویسی نگران شدم یه خبری بده لطفا
نگار
27 آذر 93 22:37
كجاييييييييييييييي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟