پارسا جان و آريساپارسا جان و آريسا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

دوقلوهاي مهربون

سه سال و شش ماهگی

1393/9/29 2:37
نویسنده : مامان ندا
1,500 بازدید
اشتراک گذاری

نفس های مامان سه سال و نیمه شدین ، مباررررررک مباررررررکجشنجشنبوسبوس

این ماه خیلی سخت گذشت چون مامان نازی و پدرجون که پایه ثابت نیروهای کمکی من هم از لحلظ جسمی و هم روحی بودن مسافرت بودند همزمان بابا پیمان هم تقریبا یک هفته ماموریت بود  وبا اینکه خاله هام نذاشتن تنها بمونم و هر روز محبت میکردن و دعوت میکردن شام یا ناهار میرفتم خونه هاشون یا عصرها میومدن خونمون  اما باز هم جای مامان بابام  خیلی خالی بود و بچه ها همش بهانه میگرفتن و دلتنگی میکردن من خیلی دست تنها  اذیت شدم گریهگریه خدا سایشون را از سرمون کم نکنه و حفظشون کنه ، از اون طرف هم که کلا تعطیلدلخور ، عیب نداره فقققققققط خداااااااااااااااابوسبوس

شیرین زبانی ها ی این ماه :

آریسا از مهد اومده میگه : مامااان مامااان بازبست (بازرس) اومده بود تو مهدمون خندونک

کلی کار کرده بودم و خسته اومدم نشستم رو مبل ، پارسا اومد گفت مامااان بیا گرگی بازی . گفتم مامان جان یه کم صبر کن من فعلا  " پا ندارم " ....با تعجب یه نگاهی به پاهام انداخت و گفت : تعجب چرا پا نداری ؟؟؟؟دروغگودروغگومتفکرسوال 

خیلی شیرین شدین اما اصلا فرصتی رای یادداشت نداشتم و همه را متاسفانه فراموش کردم غمگین

حالا بریم عکس ها را ببینیم خاطرات مصور هم داریم چشمک

 

نهر زیبای نیاصرم - عباس آباد

عاشقتوننننم  ولی وقتی دارین نقاشی میکشین بیشتر عاشقتوننننننننمبغلبوس

آریساااااااااااااااا عصبانی ، چطور به اون مغز کوچولوت خطور کرد بری توی کشو و اینجوری به رژ مادرجون دسترسی پیدا کنی ؟

کابینت ها را ریختین بیرون ، تخت دوطبقه واسه خودتون درست کردین شاکی

همه ی دستگیره ها را از دست شما باز کردیم اما راهکار پیدا میکنید : (قیچی ابروی من را انداختین زیر کشو و کمد پایینش را باز کردین )کچلکچلکچل

اینم نتیجه ی تلاش هاتون متفکردلخور

حمام و رنگ بازی هم داشتیم

نفس های من همیشه سالم باشید بوسبوس

 

پسندها (4)

نظرات (5)

مامان روژان
3 دی 93 9:42
سلام نداجون . کلی زحمت کشیدی و همه جور مطلبی نوشتید ولی در مورد مهد بچه ها چیزی ننوشتید این که از مهد راضی هستید یا نه ؟ یا این که بالاخره بچه ها تونستن برن مهد یعنی سازگار شدن با اون ساعت بیدار شدن و دل کندن از شما و وابستگیشون به خونه و شما . میشه لطفا مطلب بنویسید که بالاخره چه کاری انجام دادید که تونستن با مهد کودک اخت بشن . از محیط مهد راضی هستید به بچه ها میرسن یا نه و از این جور مطلبها . ممنون میشم اگه راهنمایی کنید
مامان انیس
7 دی 93 10:53
سلام ندا جونم خوبی دلم یعالمه براتون تنگ شده بود واااای نیم ساعته دارم پستاتو می خونم و عکسا رو می بینم هزار ماشالا از خنده روده برم والا دقیقا می تونم حال و احوالتو تصور کنم بچه ها خیلی شیرینن ولی خدا به پدر مادرا صبر بده انشالا بلا هم دور باشه از همتون ایشالا که تنتون سالم باشه دست مامان و بابای عزیزت هم درد نکنه سبز و پاینده و برقرار باشن انشالا به جای من کلی ببوسشون عزیزای دلمو تو م خسته نباشی ندا جون
مامان نسی
9 دی 93 12:16
آرام
13 دی 93 9:05
سلام خوبی ندا جون چقدر منتظر گذاشتی مارو .مگه هنوز هم نیاز به کمک داری منو ناامید کردی ؟پس کی میشه از دست این وروجکها یه نفسی کشید ؟راستی مهد میرن مریض نمیشن ؟عکساشون مثل همیشه عالی بود چه تیپی زده آریسا خانم باکلاس ماشاالله به هر دوتاشون.
پریگل
18 دی 93 12:02
منم دوقلو پارسا و اریسا میخوام