سه سال و هفت ماهگی
سلام به امیدهای زندگیم
سه سال و هفت ماهگی تون مبارک عسلای من
یکی از خوانندگان عزیز وبلاگ خواسته بودند در مورد توی مهد موندن بچه ها بنویسم . خداراشکر بساط گریه زاری همون یک ماه اول بود و وقتی آریسا کاملا با محیط و خاله های مهد آشنا شد . خودش علاقه مند شد و دیگه مشکلی نبود . مادرایی که بچه هایی مثل من دارند کمی باید روی دلشون پا بذارن و دیگه بعد از یک هفته نمونن تو مهدکودک ، تا زمانی که بچه میدونه مامانش تو مهده فایده نداره اما خیلی کار سختیه منم خیلی عذاب وجدان داشتم
و اما از اتفاقات این ماه :
مامان نازی و پدر جون از مسافرت اومدن و کلی سوغاتی های خوشگل براتون آوردند هم پوشاک و هم اسباب بازی شماها کلی خوشحال شدید . دستشون درد نکنه که همیشه لبخند و شادی را به ما هدیه میکنند . خدا حفظشون کنه
مهمترین اتقاق در این ماه سوراخ کردن گوش آریساست . قصد نداشتم تا زمانی که بزرگ شد گوشش را سوراخ کنم به این دلیل که اولا میخواستم خودش اگر دوست داشت این کار را انجام بده و دوم از دعواها و کشیدن گوش و گوشواره توسط پارسا خان وحشت داشتم . اما آریسای مامان اینقققققدر علاقه به گوشواره داشت و گوله گوله اشک ریخت و التماس کرد که آخر این کار انجام شد مامان نازی و پدرجون اومدند دنبالمون و رفتیم کلینیک ، آریسا موقع سوراخ کردن گوشش از ذوقش هیچی نگفت یعنی اگه دیوار صدا کرد ، آریسا هم صدا کرد . انگار نه انگار داشتند گوششو سوراخ میکردن البته قبلش من آمادش کرده بودم که ممکنه دردت بیاد و گفته بودم چطور این کار را انجام میدن ، خداراشکر خیلی راحت تر از چیزی که تصور میکردم این پروژه هم انجام شد
این روزها عاقل تر شدین اما دعواهاتون تمومی نداره ؛ خیلی همدیگه رو دوست دارین اما دعوا و کل کل هم زیاد میکنید . مثلا پارسا آریسا را اذیت میکنه و من میگم از این کارت خیلی ناراحت شدم . آریسا میگه مامان دیگه تو را دوست نداره ، پارسا میگه نخیر دوست داره ، آریسا : نداره ، پارسا : داره ........داره ، ند اره ، داره ، نداره ، داره ، نداره ..................تا نهایت به دعوا و گریه زاری منجر میشه
اما خیلی همدیگه رو دوست دارین ، بهتون میگم که سال دیگه توی مدرسه دیگه باید از هم جدا باشین ، پارسا باید مدرسه پسرونه بره و آریسا دخترونه ، پارسا میگه : نهههههه من میخوام با آریسا باشم من خواهرمو دوست دارم
آریسا میگه : الهی من قربون تو برم داداش کوچولوی مهربونم
"کوچولووووووووووووووو " .......این لفظیست که آریسا خانم برای همه ی بچه های بزرگتر و کوچکتر از خودش به کار میبره ، به همه میگه کوچولو ، فکر میکنه از همه بزرگتره
خب بریم سراغ خاطرات مصور
گوش آریسا ، البته این گوشواره را قبول نداره میگه من گوشواره بلند دوست دارم
قر جدید ، از سوغاتی های مامان نازی
پسرم عاشق دختراست ، رابطه خوبی با پسرا نداره دخترا هم عاشق پسرمن البته
اینم از دوستای آریسا
بازی در کلاس ، سه دوست خوب آریسا و پارسا و شاینا
تو مهد کودک هم دست از شیطونی کردن برنمیدارین ، آریسا خانم سردسته وروجکاست
اینم از تو خونه و کارای خطرناک
بعدازظهرا یه روسری میبندین به کمرتون و میگین نانای بذار عربی ب.ر.قصیم
گاهی با خاله بازی سرگرم میشین
گاهی وقتی هوا خوب باشه توی حمام با رنگ انگشتی سرگرمید
و گاهی با هم به جشن شاد مخصوص کودکان میریم ( همراه با مامان نازی و پدرجون و خاله زهرا)
خدا پدر مادرم را حفظ کنه که بدون اونا نمیتونستم هییییییچ کاری برای شما انجام بدم