بیست ماهگی
فرشته های من بیست ماهگیتون مبارررررک
عشقای مامان مهمترین کاری که در بیست ماهگیتون انجام شد گرفتن شیر شبتون بود ، شبها ده بار از خواب بیدار میشدین و شیر میخواستین ، نگران دندونای قشنگتون بودم که خراب نشه .....برای قطع شیر شبانتون خیلی راهنمایی گرفتم از اطرافیانم که دوتا از بهترینهاش را اینجا مینویسم شاید بتونه کمکی برای مامان های دیگه باشه :
1 - بجای شیر ، آب بریزین توی شیشه و آب بهشون بدین اگر از این راه موفق نشدین
2- توی شیرشون کمی دارچین بریزین خودشون دیگه نمیخورن
من روش اول را انجام دادم ، بابا پیمان هم سرکار نرفتن و با کمک هم تونستیم موفق بشیم اما خیلی اذیت شدیم و شدین . شب اول خیلی سخت بود چون شیشه آب را پرت میکردین و آریسا با اون گریه هاش همه را وحشت زده میکرد و پارسا هم بیدار میشد و با هم میگفتین "سی" "سی" اون موقع : من و بابا پیمان . خیلی سخت بود ، تازه فهمیدم مادرهایی که شیرخودشون را به بچه میدن چندین برابر من زجر میکشن چون باید نی نی نازشون را از بدنشون جدا کنند و این خیلی بده .
خلاصه اینکه این پروژه بعد از یک هفته اجرا ، نتیجه داشت و خودتون بجای شیر میگفتین آب ، خداراشکر چند شب هم هست که آب هم نمیخواین و تا صبح میخوابین ، صبح که بیدار میشم تعجب میکنم که واقعا صبح شده ؟؟؟ یعنی من شب خوابیدم و الان بیدار شدم ؟؟؟ و نگرااااان دستم را روی پیشونیتون میذارم و پتوهاتون را میکشم روتون و عذاب وجدان میگیرم که چرا خوابم برده ؟؟اگه تب میکردین چی؟؟اگه روتون را پس زده باشین و سردتون شده باشه چی؟؟؟؟ انگار عادت کردم به شب بیداری ! خودم هم دندم میخاره هااااا
تازگی ها موقع خواب من را نمیخواین بلکه از روی من رد میشین و سرتون را میذارین کنار هم و میخوابین ، نمیدونم این وابستگی خوبه یا بد ؟ تشویقتون کنم یا جلوی این کار را بگیرم ؟
آریسا دیگه خیلی قشنگ همه چیز میگه و منظورش را میرسونه مثلا غذا نمیخوره میگم آخه چرا ؟ مگه گرسنت نیست ؟ مگه نگفتی به به ؟؟ با چشمای گردش به من نگاه میکنه و میگه "آبیمو" یعنی آبلیمو بریز توش ، قربون اون حرف زدنت برررررررم
از بس صندلی ها را میکشین روی این سرامیک ها و من نه نه نه گفتم ، چند روز پیش پارسا داشت صندلی را هل میداد آریسا انگشت اشاره کوچوولوش را به چپ و راست تکون میداد و میگفت "نه نه نه "
راه میرین و میگین "آب " دو دقیقه بعدش "نون " ، مرتب توی خونه یا دارین آب میخورین و یا نون خشکه نازک که بابا پیمان کیسه کیسه براتون میخره و شما خورچ خورچ خورچ میخورین نوش جونتون عشقای من ،شما که غذا نمیخورین همین نون هم کلی انرژی داره و خوبه فقط جارو شارژی و جاروبرقی رفیق شفیق من شدن
چند روز پیش آریسا سرش خورد توی مبل و گریه کرد من دویدم بغلش کردم و سرش را ماساژ دادم ، یه دفعه پارسا اومد خودش با شتاب سرش را زد توی مبل و بلندبلند گریه کرد ، منم آخه پسرم اگه میخوای فیلم بازی کنی چرا اینقدر محکم ؟؟؟؟!!!! هر دوتون را بغل کردم و آرومتون کردم ، قبلا هم پارسا از روی مبل افتاده بود و آریسا خودش را پرت کرد پایین ، عجب وروجکایی هستین شما !!
بریم ادامه مطلب
چهارپایه جدید پارسا خان
گاهی وقتها هم با هل دادن صندلی ها و ایستادن روی اونها به اهداف خرابکارانتون میرسین
یک لحظه غفلت = مواجه شدن با جعبه ی خالی دستمال کاغذی که تازه باز شده بود
خواب در یک بعدازظهر ابری
نقاشی و عشق و حال
نعنی سواری در خانه خاله شهناز که برای خوشحالی شما هرکاری میکنند و بنده های خدا از این ستون به اون ستون وسط سالنشون برای شما نعنی بستن که خیلی هم دوست داشتین، ازشون ممنونیم
این عکس ها مربوط به خانه یکی از دوستان هست که روی پشت بامشون یک اتاق سنتی درست کرده و توریست های خارجی برای بازدید به اینجا میان، باید بگم که تمام این عکس ها با همت و تلاش مامان نازی گرفته شده ، مامان نازی جونم مرسی
ممنون از نگاه گرمتون