پارسا جان و آريساپارسا جان و آريسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

دوقلوهاي مهربون

32 ماهگی (دوسال و هشت ماهگی)

1392/11/29 1:51
نویسنده : مامان ندا
2,501 بازدید
اشتراک گذاری

سلام همه زندگی های من ، هستی های منماچماچ

خییییییییییییییییییییلی ماشاالله شیطون شدید ، خستم خیلی خسته اما باشیرین زبونی هاتون ، مهربونی هاتون ، حرکات و حرفای عجیب غریب و قلمبه سلمبه تون تمام خستگی از تنم درمیره . عاشقتونم ، دارین پیرم میکنید اما عاشقتونم ماچماچماچماچ

- این روزها هییییییییچ چیز در این خانه از دست شما درامان نیست، یخچال بیچاره همش درش مثل کمد باز و بسته میشه و گاهی اینقققققققدر آلارم میزنه و شما محل نمیذارید و تو یخچال دنبال یه چیزی که خودتونم نمیدونید چی ؟ میگردید که یخچال خسته میشه آلارمش قطع میشه و شما هنوز نمیدونید از جون اون بیچاره چی میخواین منتظر

- ریشه های فرش ها شده ماکارونی شما ، دونه دونه میکنید و میگید میخوایم ماکارونی درست کنیم هیپنوتیزم

- تفریح مورد علاقتون شده جمع کردن روفرشی ها و خوردن کاغذ ......همه ی کتاب دفتراتونو خوردین ، فقط جلداش مونده و من هر چی تلاش کردم نتونستم این کار را از سرتون بندازم گریه

- پارسای گلم زبونش باز شده و فوق العاده شیرین زبونه ، خییییلی قشنگ و بامزه حرف میزنه

- آریسا مریض شده بود بردمش دکتر ، از اونجایی که پارسا همش به من چسبیده و مامان مامان میکنه ، بابا پیمان و پارسا هم مجبور شدن بیان تو مطب . خانم دکتر آریسا را معاینه کردن و دارو نوشتن ، وقتی داشتیم خداحافظی میکردیم پارسا دوید نشست رو صندلی بیمار جلوی خانم دکتر و گفت : "خالا نوبت منه "، من گفتم:  نه مامان جان تو حالت خوبه خداراشکر ، صداشو مریض کرد و گفت" نههههه منم خالم بده " ، خانم دکتر که کلی ضعف کرده بود ، پارسا را هم معاینه کرد که دلش نشکنه قلب

- پارسا عااااااشق سالاد شیرازی و گوجه ست ، اگر سالادشیرازی ببینه دیگه محاله غذاشو بخوره

- آریسا هم عاااااااااشق پیازه ، یه بار با چلو کباب پیاز خورده حالا دیگه باید حتما با غذاش پیاز بخوره

- بابا پیمان توی این ماه یک هفته رفته بود ماموریت ، من خیلی دلتنگ شده بودم و یه بار که تلفنی باهاش صحبت کردم شروع کردم به گریه کردن ، آریسا و پارسا اومدن گفتن مامان چی شده ؟؟؟؟ گفتم دلم برای باباپیمان خیلی تنگ شده ناراحت ، آریسا گفت " گریه نکن عزیزززززم ، خودم یه باباپیمان خوشششگل از تهران برات میخرم " .....من تعجبتعجبخنده

 

- شب شده و میخوایم بخوابیم :

آریسا : مامان موبایلتو نیاوردی

من : از بس باهاش بازی کردین شارژش تموم شد دیگه انداختمش تو چاه راحت شم

آریسا : مامااااااااان ، آخه چرا رو موبایلت چایی ریختی ؟؟؟!!!

من : چاااااااااااااااااایی؟؟؟؟!!! خندهبغلقهقهه

 

- من : خب دیگه زود حاضر شید میخوایم بریم بیرون

آریسا : پارسا پارسا بدو "پازل" شیم میخوایم بریم بیرون متفکر

 

- بابا پیمان : خانم اون تشت را از حمام بیار لباس ها را از تو ماشین لباسشویی درآرم

آریسا : منم کشک میخوام ، مامان کشک....بابا کشک + پارسا هم شروع کرد و چندساعتی جیغ و شیون بود ، کاری کردن که لباس ها تا ساعت یک نیمه شب همچنان موند تو لباسشویی و باباپیمانکلافهکلافه

- پارسا : مامان من عاشگ (عاشق)تو ام ، تو عشگ منی قلب

آریسا : نخیر ، مامان عشگ منه ، بابا عشگ تو ا

پارسا : نه ، نه مامان عشگ منه منم عشگ مامانم تو عشگ بابایی

آریسا : نهههههههههه تو پسری ، بابا هم آقاست تو باید عشگ بابا باشی اما من دخترم مامانم خانمه من هم عشگ مامانم

پارسا : من پسر نیستم ، من عشگ مامانم

آریسا : تو پسریییییییییییی

پارسا : من پسر نیستتتتتتتتتم

........بببببمبببب گیس و گیس کشی آغاز شدعینک


بقیه شیرین کاری ها به روایت تصویر در ادامه مطلب

 

 

 عکس یادگاری با کیان کوچولو ، پسر عمورضا ، دوست بابا

 شب تولد مامان ، حتی یک عکس هم نگرفتید ، رو اون دنده ی فرار کردن از عکس بودید

 عشقای من موقع تماشا کردن تلویزیون بغلماچ

 وقتی من گوشیم یا لپ تاپم را دست میگیرم شماها بازیتون میگیره

 ابراز  احساسات و علاقه غیرقابل کنترل

 خانم عاشق موی بلند هستند ، شلوارشونو درمیارن میذارن رو سرشون نیشخندماچ

 وقتی اعتصاب میکنید و پیله میکنید که میخواین برید حموم

البته  به این دلیل

 پیکاسو کوچک ماچ

 این تصویر صورتی ، مامان نازی هستند اثر آریسا خانم چشمک

 فرش ها  و مبل ها را جمع میکنید که این بازی را بکنید

در مایکروفر هم داره نفس های آخرش را میکشه بیچاره نگران

دیوار هم دیگه جای امنی نیست !!!!!

وسط زمستون کولر روشن کردید و چه خاکی راه انداختید تو خونه افسوسکلافه

 به نظر شما این چیه ؟؟؟سوال

بله درست حدس زدید تشویق

 آقایون از بچگی وقتی گرسنه میشن دیگه اعصاب ندارن !!! پارسا خان تازه از خواب بیدار شده صبحونه خواسته و آریسا خانم جیش داشتن ، تا من آریسا را بردم دستشویی اومدم دیدم پارسا نیست . بعد دیدم مثل یه موش کوچولو ، پنیر را از تو یخچال برداشته رفته زیر میز و داره پنیر خالی میخوره ابله

 پرورش خلاقیت......رنگ کردن مخروط کاج با آبرنگ

 بدون شرح

 

 رنگ آمیزی دختربچه ها کاملا مشخصه خنده فقط لباشونو رنگ کرده خنده

 بازهم بردمتون شهربازی

 اینم از بهمن ماه ، کم کم داریم به عید نزدیک میشیم ......خدایا چه زود میگذرهافسوس

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (24)

مامان تارا و باربد
4 اسفند 92 11:09
سلام ندا جونم خوبی هزار ماشالا به جونش با این زبون شیرین دلم می خواد بخورمشون قربون این محبت کردنا که یه دفعه قلمبه میشه وروجک ما هم عادت داره پنیر خالی بخوره ولی اون خریدن بابا پیمان دیگه آخرش بود می دونم چقدر خسته میشی ولی خدا رو هزار مرتبه شکر به خاطر این فرشته ها که برکت زندگی اند مراقب خودتون باشید
مامان ندا
پاسخ
سلام انیسه جونم ، مرسی از لطفت عزیزم ، خستگی داره اما شیرینی هم داره من واقعا موندم شما که شاغل هستید چه کار میکنید ؟؟؟؟ بهت خسته نباشید میگم خداقوت دوووووستم
مامان نازی
4 اسفند 92 14:12
خیلی قشنگ بود لذت بردم عزیزم وخستگی از تنم در رفت ببین چقدر مامان نازی را شاد می بینند که مامان نازی را صورتی رنگ کردند پس همیشه شاد باش
نازی
4 اسفند 92 14:33
ای جووووووووووووووووووننننننننننننننننننننن دلم انقدر زیاد بود ماشالله که واسه هر خطر نوشته وعکس باید کلی نظر بدم .ولی خب خستگی مجال نمیده وسرتون هم درد نمیارم ماشالله به قول خودتون خیلی شیطون شدن وشیرین زبون یه خسته نباشید حسابی هم به شما میگم تولدتون هم پساپس مبارک از طرف من بچه ها رو ببوسید
زهرا(مامان علی و امید)
4 اسفند 92 15:21
تولدت مباااااااااااااااااارک خانمی... ایشالا هزار سال عمر با برکت داشته باشی عزیزم ... ای وااای واقعا همه ی کتاب دفتراشونو خوردن ؟؟ حالا میزاشتی برات یه بابا پیمان خوشگل بخره بچه خوب .. ببینیم چی میخره !! عاشقیشونم دردسره هااا ... خوب یه صلحی همون اول ماجرا بکن .. بهشون بگو من عشگ دوتا تونم واااای ندا عااااشق اون عکسشون شدم که پارسا روی پای اریسا خوابیده خیلیییییییییی نازه خیلیییییییییییی اونجا که اریسا شلوارش و کرده سرش یاد بچه گی های خودمون افتادم .. ما هم از این کارا زیاد میکردیم مامان نازی رو هم که خیلییی ناز کشیدن ... ای جااانم .. ندا مواظب باش این جوری همدیگه رو رو زمین میکشن سرشون نخوره زمین ... خیلی خطرناکه الهی بمیرم برای پارسا جونی چقدرررررررررر گشنه ش بوده ... ای جوووونم خوش به حالت ندا .. من که اصن حال ندارم اینا رو ببرم بیرون .. چقدر کیف میکنن انقدر میبریشون شهر بازی مواظب خودتون باشید ندا جون
حنا
5 اسفند 92 18:51
سلام دوست جون اول اول بدو اون شیرین زبونا رو یه ماچ کنده شون بکن و حسابی بچلونشون جای خاله حنا هزار ماشالله چه شیرین زبونن موش موشیای جیگمل بعدشم تولد نداجونم این مامان مهربون و فداکار مبارککککککککک ایشالله 120 سال با تن سالم و دل خوش کناربچه ها و نوه نتیجه هاتون شاد شاد باشید دوستتون دارم و می بوسمتون
هانى
5 اسفند 92 21:05
من هنوز خاموش هستماااا يعنى ميام اينجا فقط با گوشى كامنت دادن سخته واى سر پنيره كلى خنديدم عكس جلو تلويزيونشونو
اذر
5 اسفند 92 23:38
ندای مهربونم عاشق خودتو و دوقلوهاتم ولی دوقلوداری خیییییییییییلی سخته واقعا خدا به همه مادر مخصوصا مادران دوقلوها و بیشتر توانایی بده
سولماز
6 اسفند 92 22:05
سلام این فرشته ها خیلی بامزه اند کار شون خیلی قشنگ به تصویر کشیدی کلی خندیدم وترسیدم چون گلهای تو نمونه بارز دو قلوها هستند پیش خودم فکر می کردم سه وروجک من چند ماه دیگه بامن چه کنند ولی بایداعتراف کرد خدا صبرشم می دهد به ما هم سر بزن
حنانه
7 اسفند 92 0:44
عزيزم فقط ماماناي دوقلودار مثل من مي فهمن كه علاوه بر شيريني و لذتي كه ديگران از خواندن اين نوشته هاي شما مي برن چه اعصاب به هم ريخته اي وجود داره. خدا صبرت بده. من هميشه وبلاگتون رو نگاه مي كنم و خيلي دوست دارم . دوقلوهاي من سه ماه از بچه هاي شما كوچيك ترن ولي واقعا ديگه كم آوردم و با وجود اين شيطوني ها دائم در حال داد و بيداد هستم مخصوصا اينكه دائم باهم جنگ و دعوا دارن راستي جالب بود برا پرورش خلاقيتشون دوست دارم بازم بدونم چه كارايي مي كنيد
منیژه مامان آویسا
7 اسفند 92 9:49
سلام ندای عزیز دوقلوداری اگه از یک نظر سخته ولی ازاین نظر که بچه ها همیشه همبازی هم هستند بسیار خوبه وچون آویسای من تنهاست همیشه نیاز به یک بچه دیگه احساس میشه نازگلا را ببوس اسفند اصفهان واقعا زیباست ولی افسوس از زاینده رود
مامانی
8 اسفند 92 17:18
خیلی جالب بود:-D@-}--
پوپک مامان آنیل و آنیا
10 اسفند 92 22:26
خدایا برای کشیدن پل خواجوشون مردم از خنده. با همه مکالمات شون هم دلم غنچ رفت. از طرف ببوس. پنیر خوردنشو بگوووو
آلاء
11 اسفند 92 11:47
واییییییییییییییییییییییییی عاشقشووووووووووووووووووووووووووونممممممممممم چقدر اون عکسی که در حال تماشای تلوزیون هستن رو دوست داشتم عشگهههههههههه
آلاء
11 اسفند 92 11:48
ندا جونم تولدت با تاخیر مبارک عزیزمممممممممم و خسته نباشی
مامان زهرا
11 اسفند 92 14:52
ای جانم دوباره فرصت شد من بیام ای عسلای خوشگلو ببینم چون الان وروجک من خوابه . خداحفظشون کنه چقد نازن . ندا جون غصه نخورچراخونه زندگیت بهم ریختست .من یه دوستی دارم سه قلوداره دوتاپسریه دختر .اینا اونقدرشیطون بودن وبه همه چی کارداشتن که هیچ وسیله ی سالمی نداشتن . اونا حتی به دردستشویی هم رحم نکرده بودن طوری که هرکی میرفت دستشویی دروکامل برمی داشتن میرفتن داخل یه نفردیگه درومی ذاشت سرجاش . حال خودت تصورکن . بزرگ بشن این عسلا
مامان زهرا
11 اسفند 92 14:57
راستی مامان ندا ازدعواهاشون که میگی من لذت میبرم . نمی دونم شبکه پویارومبینی یه برنامه داره به اسم خانه ی ما یه برنامه ی تقریبا عروسکی . یه خواهروبرادر هستن به اسم ساراوبهمن .من عاشق اونام هرموقع می بینم به پسرم میگم اینا همون آریساوپارسان خیلی قشنگ باهم دعوامیکنن. مخصوصا پسره.
زهرا ک
12 اسفند 92 17:48
سلام فقط میتونم بگم هزار ماشالله به این دو تا وروجک شیرین عسل خدا براتون نگه داره دلم غش رفت انقدر که نازن بوسسسسسسسسسسس محکم
پدرجون
14 اسفند 92 23:56
ندا جونم سلام عزیزم خسته نباشی از دیدن وبلاک خیلی خیلی لذت بردم امیدوارم خداوند بزرگ به شما صبر و حوصله خیلی خیلی زیاد عنایت بفرماید تا بتوانید این دو فرشته شیرین زبون و با هوش را کنترل نموده و در تربیت آنها موفق باشید.ازطرف من آنها را بوسه باران کنید.
مامان ندا
پاسخ
سلام باباجون ، خیلی سپاسگزارم از لطف و دعای خوبتون . چشم بچه ها هم دست شما را میبوسن
مامان ملیکا
16 اسفند 92 22:47
آخ فداشون بشم که اینقدر شبربن و شیطون هستن
مامان ندا
پاسخ
مرسی عزیزم زنده باشی
نسيم-مامان آرتين
17 اسفند 92 14:36
مامان تارا و باربد
27 اسفند 92 9:20
سلام عزیزم خوبی سال نو پیشاپیش مبارک باشه براتون بهترین ها رو آرزو می کنم
مامان ندا
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم همچنین برای شما
زهرا ک
28 اسفند 92 14:08
سلام سال نو برای دوقولوهای عسلی و مامان بابای مهربونشون مبارک باشه ایشالله که سالی پر از شادی و سلامتی داشته باشید
مامان ندا
پاسخ
سلام . ممنونم همچنین برای شما
نازی
28 اسفند 92 20:23
...........$$$...............................................$$$ ...........$$$...............................................$$$ .................................................................... ....$$$..........$$$$.......$$.............$$$$.......$$ ...$$$.........$$...$$.....$$............$$...$$.....$$ ...$$$$$$$$$$$$$......$$............$$$$$......$$ .................$$........$..$$........$..$$........$..$$........$ ...................$$$$$$....$$$$$$.....$$$$$$....$$$$$$ ......................$$$.........$$$..........$$$..........$$$ ..................................... ....................................$ .....................................$$ ...............................$$.....$$$$$$$$$$$$ ...............................$$.........................$ ...............................$$......................$$ ................................$$...................$$$ .....$$$$........$$$.......$$.......$$........$$$....................$ ...$$...$$......$$$.........$$.....$$.........$$$....................$$ ...$$$$$$$$$$$$$$$$$$$.....$$...........$$$$$$$$$$$$$$$ ..........................................$$........$ .........................$$$.............$$$$$$ .........................$$$................$$$ البته پیشاپیش
مامان ندا
پاسخ
مرسی عزیزم همچنین
مامان مهدیه
27 فروردین 93 2:39
سلام گلم دوقلوهای من سارا و ثنا زنگیان تو جشنواره آتلیه سها شرکت کردن ممنون میشم بهشون رای و امتیاز5رو بدین
مامان ندا
پاسخ
چششششششم