32 ماهگی (دوسال و هشت ماهگی)
سلام همه زندگی های من ، هستی های من
خییییییییییییییییییییلی ماشاالله شیطون شدید ، خستم خیلی خسته اما باشیرین زبونی هاتون ، مهربونی هاتون ، حرکات و حرفای عجیب غریب و قلمبه سلمبه تون تمام خستگی از تنم درمیره . عاشقتونم ، دارین پیرم میکنید اما عاشقتونم
- این روزها هییییییییچ چیز در این خانه از دست شما درامان نیست، یخچال بیچاره همش درش مثل کمد باز و بسته میشه و گاهی اینقققققققدر آلارم میزنه و شما محل نمیذارید و تو یخچال دنبال یه چیزی که خودتونم نمیدونید چی ؟ میگردید که یخچال خسته میشه آلارمش قطع میشه و شما هنوز نمیدونید از جون اون بیچاره چی میخواین
- ریشه های فرش ها شده ماکارونی شما ، دونه دونه میکنید و میگید میخوایم ماکارونی درست کنیم
- تفریح مورد علاقتون شده جمع کردن روفرشی ها و خوردن کاغذ ......همه ی کتاب دفتراتونو خوردین ، فقط جلداش مونده و من هر چی تلاش کردم نتونستم این کار را از سرتون بندازم
- پارسای گلم زبونش باز شده و فوق العاده شیرین زبونه ، خییییلی قشنگ و بامزه حرف میزنه
- آریسا مریض شده بود بردمش دکتر ، از اونجایی که پارسا همش به من چسبیده و مامان مامان میکنه ، بابا پیمان و پارسا هم مجبور شدن بیان تو مطب . خانم دکتر آریسا را معاینه کردن و دارو نوشتن ، وقتی داشتیم خداحافظی میکردیم پارسا دوید نشست رو صندلی بیمار جلوی خانم دکتر و گفت : "خالا نوبت منه "، من گفتم: نه مامان جان تو حالت خوبه خداراشکر ، صداشو مریض کرد و گفت" نههههه منم خالم بده " ، خانم دکتر که کلی ضعف کرده بود ، پارسا را هم معاینه کرد که دلش نشکنه
- پارسا عااااااشق سالاد شیرازی و گوجه ست ، اگر سالادشیرازی ببینه دیگه محاله غذاشو بخوره
- آریسا هم عاااااااااشق پیازه ، یه بار با چلو کباب پیاز خورده حالا دیگه باید حتما با غذاش پیاز بخوره
- بابا پیمان توی این ماه یک هفته رفته بود ماموریت ، من خیلی دلتنگ شده بودم و یه بار که تلفنی باهاش صحبت کردم شروع کردم به گریه کردن ، آریسا و پارسا اومدن گفتن مامان چی شده ؟؟؟؟ گفتم دلم برای باباپیمان خیلی تنگ شده ، آریسا گفت " گریه نکن عزیزززززم ، خودم یه باباپیمان خوشششگل از تهران برات میخرم " .....من
- شب شده و میخوایم بخوابیم :
آریسا : مامان موبایلتو نیاوردی
من : از بس باهاش بازی کردین شارژش تموم شد دیگه انداختمش تو چاه راحت شم
آریسا : مامااااااااان ، آخه چرا رو موبایلت چایی ریختی ؟؟؟!!!
من : چاااااااااااااااااایی؟؟؟؟!!!
- من : خب دیگه زود حاضر شید میخوایم بریم بیرون
آریسا : پارسا پارسا بدو "پازل" شیم میخوایم بریم بیرون
- بابا پیمان : خانم اون تشت را از حمام بیار لباس ها را از تو ماشین لباسشویی درآرم
آریسا : منم کشک میخوام ، مامان کشک....بابا کشک + پارسا هم شروع کرد و چندساعتی جیغ و شیون بود ، کاری کردن که لباس ها تا ساعت یک نیمه شب همچنان موند تو لباسشویی و باباپیمان
- پارسا : مامان من عاشگ (عاشق)تو ام ، تو عشگ منی
آریسا : نخیر ، مامان عشگ منه ، بابا عشگ تو ا
پارسا : نه ، نه مامان عشگ منه منم عشگ مامانم تو عشگ بابایی
آریسا : نهههههههههه تو پسری ، بابا هم آقاست تو باید عشگ بابا باشی اما من دخترم مامانم خانمه من هم عشگ مامانم
پارسا : من پسر نیستم ، من عشگ مامانم
آریسا : تو پسریییییییییییی
پارسا : من پسر نیستتتتتتتتتم
........بببببمبببب گیس و گیس کشی آغاز شد
بقیه شیرین کاری ها به روایت تصویر در ادامه مطلب
عکس یادگاری با کیان کوچولو ، پسر عمورضا ، دوست بابا
شب تولد مامان ، حتی یک عکس هم نگرفتید ، رو اون دنده ی فرار کردن از عکس بودید
عشقای من موقع تماشا کردن تلویزیون
وقتی من گوشیم یا لپ تاپم را دست میگیرم شماها بازیتون میگیره
ابراز احساسات و علاقه غیرقابل کنترل
خانم عاشق موی بلند هستند ، شلوارشونو درمیارن میذارن رو سرشون
وقتی اعتصاب میکنید و پیله میکنید که میخواین برید حموم
البته به این دلیل
پیکاسو کوچک
این تصویر صورتی ، مامان نازی هستند اثر آریسا خانم
فرش ها و مبل ها را جمع میکنید که این بازی را بکنید
در مایکروفر هم داره نفس های آخرش را میکشه بیچاره
دیوار هم دیگه جای امنی نیست !!!!!
وسط زمستون کولر روشن کردید و چه خاکی راه انداختید تو خونه
به نظر شما این چیه ؟؟؟
بله درست حدس زدید
آقایون از بچگی وقتی گرسنه میشن دیگه اعصاب ندارن !!! پارسا خان تازه از خواب بیدار شده صبحونه خواسته و آریسا خانم جیش داشتن ، تا من آریسا را بردم دستشویی اومدم دیدم پارسا نیست . بعد دیدم مثل یه موش کوچولو ، پنیر را از تو یخچال برداشته رفته زیر میز و داره پنیر خالی میخوره
پرورش خلاقیت......رنگ کردن مخروط کاج با آبرنگ
بدون شرح
رنگ آمیزی دختربچه ها کاملا مشخصه فقط لباشونو رنگ کرده
بازهم بردمتون شهربازی
اینم از بهمن ماه ، کم کم داریم به عید نزدیک میشیم ......خدایا چه زود میگذره