2 سال و چهار ماهگی (28 ماهگی)
عشقای من 28 ماهگی تون مبارک
این ماه فوق العاده گرفتار بودیم چون عروسی خاله نوشین را درپیش داریم همراه با تغییر فصل ، جمع کردن لباسای تابستونه و خرید لباسای گرم و پاییزی و ..... یه طرف ، کلللللللللی کار هم که واسه عروسی داریم ، باوجود شمادوتا وروجک و باتوجه به اینکه مامان نازی این روزا خیلی گرفتارن و فرصت نگهداری شما را ندارن و ما مجبوریم هرکاری داریم شمادوتا را هم دنبال خودمون ببریم ، همه ی کارها لاک پشتی پیش میره . چندروز بیشتر فرصت نداریم و هیییییییییچ کارمفیدی هنوز انجام ندادیم . من چقدر مادر عاشقی هستم که با این همه گرفتاری ، ماهگرد تولد نفس طلاهام را فراموش نکردم و الان شما را زود خوابوندم تا بیام و چندخطی از این ماه براتون بنویسم .
1 - از بس پیمان پیمان از من شنیدین ، گوشتون عادت کرده و به "هواپیما "میگین" هواپیمان"
2 - از وقتی هم که رفتیم شمال به "شما" میگین "شمال"
3 - "تله وله زون " = "تلویزیون "
4 -"گوبابه" = "قورباغه"
و اما
1 - آریسا در اتاقو بست ، دستم موند زیر در و خیلی بدجور زخم شد و خون اومد ، من هم که کولی ، گفتم آخ آخ ببین چیکار کردی آریسا ، یه دفعه دیدم دوتایی رفتین از تو اسباب بازی هاتون از این پازل های مگنتی آوردین میخواین بچسبونین روی زخم من قربونتون برم آخه هر گردی که گردو نیست
2 - آریسا چندروزی بود زبونشو از دهنش میاورد بیرون ، گفتم مامان جان این چه کاریه جدیدا یادگرفتی ؟ زبونتو بکن تو دهنت . جواب داد : میخوام مثل گوبابه (قورباغه)شکمو پشه بخورم .........من
3 - پارسا هم هنوز کلمه کلمه حرف میزنه اما تقریبا حرفاش مفهوم تر شده ، خیلی هم شیطون شده ، داشت به پدرجون غذا میداد ، وقتی تموم شد گفت " بلاچی همشو خوردی؟؟ "
4 - روز جاهاز چینون خاله نوشین وااااااااااااااااااای که چه نکردین به قول مامان نازی ما از این طرف جاهاز رو میچیدیم شماها از اون طرف میچیدین اما اینجوری
خانم دکتر
بدون شرح
عکس با مهمونای کوچولومون باراد و بارسین
جای قحط در خانه باباجون برای بازی شما سه تا
روزی که میخواستن جهیزیه خاله نوشین را ببرن خونه خودش و شما .............
لباس هاتون برای عروسی ، البته هنوز شلوار برای پارسا نخریده بودم بعد عکس کامل میذارم
بریم عروسی