اندر احوالات روزهای پاییزی آبان ماه 92
سلام نفس طلاهای من
هرروز بیشتر و بیشتر اذیتم میکنید و من بیشتر و بیشتر عاشقتون میشم . شیطونی هاتون طاقت فرسا شده ، فقط یک لحظه غفلت برابر میشه با یک فاجعه . روزی نیست که اشکمو درنیارین ، همه میگن ناشکری نکن اما بخدا ناشکری نیست فقط دارم شرح حال این روزهام را براتون میگم . به چیزی نیست که کار نداشته باشید . به همه جا سرک میکشین . دیگه حتی اختیار تلویزیون و لپ تاپ و گوشی موبایلم هم ندارم .یکی میخواد با تلویزیون" کدو قل قل زن " ببینه ، اون یکی میخواد کارتن" من انق" را با لپ تاپ ببینه . تا دستم میره سمت گوشیم میخواین" انگری بردز" بازی کنید و با پیشی و هاپو حرف بزنید و ...... حتی موقع آشپزی هم میاین رو صندلی کنار من و زحمت میکشین نمک و فلفل تو غذام میریزین .......فقط از خدا طلب صبر و توان مضاعف دارم .
اما در عین حال شیرین زبونی ها و شیرین کاری هاتون خستگی را از تنم درمیبره و من بیشتر عاشقتون میشم . پارسا به مرحله " این چیه ؟" " این چیه ؟ " رسیده و آدمو بیچاره میکنه ازبس میگه " این چیه؟ این چیه ؟.....گاهی اوقات که جواب کامل نمیدم یا همینجوری یه چیزی میگم خودش اصلاحش میکنه و درستشو میگه .....مثلا میپرسه این چیه ؟ میگم " پله " میگه " پل خواجو إ "خب عزیز مادر "چو دانی و پرسی سوالت خطاست" ، بذار من و پدرت دوکلوم با هم حرف بزنیم
چند نمونه از شیرین زبونی ها تون :
(1)
مامان : بچه ها ببینید این ماشینه چقدر بزرگه ، اسمش کامیونه
آریسا : ماماااان ، ماشینه دست تو بینیش کرده بزرگ شده ؟؟؟
مامان :
(2)
پدر جون به بابا پیمان : پیمان جان برو به سمت نواب شمال
آریسا : مامان بریم دریا ، بریم دریا
مامان : ( هر گردی که گردو نیست عزیزم)
(3)
میگم برید "حاضر بشین "میخوام ببرمتون بیرون ........هردو باهم : ماماااان ما " تازه " شدیم
(4)
دارم سلفون روی غذا میکشم ، رول سلفونمون تمام شد ، آریسا لوله مقوایی را برداشته به پارسا میگه پارسا پارسا بدو بیا من تو اینجا میخونم ، تو برقص
(5)
رفتیم پایین منتظر آژانسیم ، میگین مامان بریم بریم ، من میگم باید صبرکنیم" آژانس "بیاد ........وقتی سوار ماشین شدیم هر دو باهم ماماااااان پس" آدامس" کووووو ؟؟؟؟ آدامس بده !!!!!!
من : چیییییییییییییی؟؟؟؟؟ من کی قول آدامس دادم ؟؟؟ و پس از دقایقی فکر کردن متوجه شدم منظورتون چیه و مثل دیوانه ها با خودم میخندیدم و شماها را میچلوندم
(6)
دوستم یه شلوار خوشگل خریده بود ، من خیلی دوست داشتم . گفت من دوتا خریدم و اون یکی را نمیخوام ، من ازش خریدم و اومدم خونه پوشیدمش ، اما به بابا پیمان نگفتم جریان چی بوده آریسا گفت : مامان شلوار خاله نازی را پوشیدی ؟؟؟
عکس هم داریم ، بدو بدو ادامه ی مطلب
تیپ های زمستانه کوچولکا
تولد امیررضا که به خاطر ماه محرم زودتر از موعد برگزار شد
همش تو اتاق امیررضا مشغول بودین
چند وقته پیله کردین به این جا ادویه ای هام قاشق قاشق نمک میخورین
وقتی آریسا را دعوا میکنم گریه میکنه میره بغل پارسا ، پارسا هم دلداریش میده
اما یه دفعه محبتش زیادی قلنبه میشه و پارسا شاکی میشه و دعوا رنگ و بوی تازه پیدا میکنه
کلا مدل آریسا اینجوری شده که احساساتش را نسبت به برادرش نمیتونه کنترل کنه
هرچی پارسا فرار میکنه ؛ آریسا ول کن نیست منم مثل داورای فوتبال با دوربین دنبالشون میدوم چیلیک چیلیک مثل خبرنگارا شکار لحظه ها میکنم
اینجا هم خونه ی آریسا خانم و عروسکشه که یه دفعه مورد حمله پارسا خان قرار میگیره
اینجا هم بیرون خونشونه که کفشاشونو گذاشتن
آریسا جلد روی مداد را کنده ، اومده داده به من میگه مامان مامان لباس مدادم کنده شد الان سرما میخوره
به این جعبه سی دی هم میگن تبلت مالکیتشم به نام حاج خانمه
کتاب رنگ آمیزی : خانم خانما تصویر بزرگ را مثلا رنگ آمیزی کردن ، گفتم مامان جان باید این دوتا تصویر شبیه هم باشه باید مثل هم رنگشون کنی . نتیجه این شد که آریسا تصویر پایین را شبیه تصویر بالا کرد