شهر عجایب
سلام
از دوستان عزیزم عذرخواهی میکنم که منتظرتون گذاشتم و غیبتم طولانی شد . کمی گرفتار بودم .
عشقای من دیگه کلی حرف میزنن و از همه چیز سردرمیارن ، همدیگه را دعوا میکنن ، دلداری میدن و حتی کمک میکنن در حد تیم ملی . یکی از کمک ها اینه :
پارسا رفته دستشویی و آریسا با اسباب بازی هاش مشغول بازیه و من هم طبق معمول ، در آشپزخانه
پارسا : آریسااااااااااااااااااا من دیگه جی ندارم بیا منو بشور
آریسا : باشه ، صبر کن ، دست به چیزی نزنیاااااا ، الان میام
من : یعنی واقعا من اینجا چه کاره بیدم ؟؟؟؟!!!!!!!!
*****************************************
پارسا گریه میکنه و من میدوم سمتش و میگم چی شد ؟؟؟؟ فقط گریه میکنه
از آریسا میپرسم مامان جان پارسا چی شد ؟؟؟؟ میگه : من صداشو در آوردم ، اشکشم درآوردم
آخه چی به تو بگم فسقلییییییییی چرا اینقدر اذیت میکنی ؟
***************************************
میخوایم با مامان نازی ببریمتون شهربازی ، شیرموز درست کردم و آریسا نمیخوره ، میگم خیلی خب آریسا بمونه خونه من با پارسا که قوی شده میرم شهربازی . آریسا میگه نههههههههههه نهههههه منم ببر ، شیرموزمو میخورم . لیوان رادادم بهش . مشغول شستن ظرفها شدم که دیدم وروجکا نیستن و صداشون نمیاد . آهسته رفتم دم در اتاقشون و دیدم آریسا بلا داره به زوووووور شیرموزها را میده به پارسا که بخوره و لیوانش خالی بشه ، من واقعا نمیدونم از دست این دخمل چیکار کنم
بریم عکسای شهربازی را ببینیم
فسقلا با مامان نازی جون
آریسا از استخر توپ میترسه و من دلیلش را متوجه نمیشم ؟؟؟ حتی یک بار هم نرفته که بگم ممکنه خاطره بدی داشته باشه ازش