2 سال و سه ماهگی (27 ماهگی)
سلام عسلای شیرینم
27 ماهگی تون مباررررررررررررررررررررررررک
فقط باید از شیرین زبونی ها و شیرین کاری هاتون بگم ، خیلی ناراحتم که فرصت کافی ندارم و کلی از این شیرین زبونی ها را فراموش میکنم . با اینکه یادداشت میکنم اما گاهی مشغول یک کاری هستم و بعد هم یادم میره .
پارسا با یک حالت خاصی حرف میزنه یعنی فقط آهنگ کلمات را میگه ، حرف زدنش فوق العاده دوست داشتنی و شیرینه اما من اصلا متوجه نمیشم چی میگه نگران نباشید خدای مهربونم که هیچ وقت من را تنها نمیذاره فکر همه چیز را کرده " یک مترجم " بله یک خانم مترجم به نام آریسا خانم خلق شده که حرف های پارسا را دقیقا میفهمه و برای من ترجمه میکنه به عنوان مثال :
شب شده و میخوام بخوابونمتون هر دو توی تخت هاتون هستید :
آریسا : بابا پیمان کو؟؟؟؟
من : رفته بخوابه مامان جان ، تو هم بخواب
پارسا :ماماااااااااان ، بابا أ اوباله إلاله یاد
من : عزیزم من متوجه نمیشم تو چی میگی
پارسا : جییییییییغ مامااااااااااااااان بابا أ اوباله إلاله یاد
آریسا : مامان ، داره میگه بابا رفته زباله بذاره بیاد
من :
و اینگونه شد که ما فهمیدیم میشه از آریسا خانم به عنوان مترجم استفاده کرد و چقدر هم فکر خوبی بود چون اکثر حرفهای پارسا را من متوجه نمیشم ، آریسا از قیافه ی من که شکل علامت سوال شده میفهمه که من دارم به مغزم فشار میارم تا کلمات را معنی کنم ، سریع خودش میگه مامان پارسا داره میگه ......... قدرت خدا را ببین که این نیم وجبی که خودش هم نصفه نیمه حرف میزنه همه ی حرفای داداشش را میفهمه
و اما قسمتی از شیرین زبونی ها :
- خونه ی خاله جونم بودیم ، دایی جون تنها اومده بودن ، موقع خداحافظی ، آریسا به دایی جونم گفت : " خداسس ، زندایی را ببوس "
- توی حمام ، پارسا مرتب کاسه را آب میکنه و میریزه روی سر آریسا
آریسا : پارسا جون نکن ، عزیزم نکن ، پارسا گلم نکن ........اما باز هم پارسا کارش را تکرار میکنه ، آریسا میگه توروخداااااااااااااا نکن ، آب نریییییییییز
-ظهر ناهار جوجه کباب داشتیم ، شب آریسا اومده میگه مامان" جوجه " ، گفتم عزیزم جوجه نداریم دیگه جوجه نیست ......پارسا مهربونم دوید عکس یه جوجه را آورد داد به آریسا و گفت بیا ....من
- دراز کشیدم تو آفتاب و گفتم شیطونی نکنید تا مامان یه کم دراز بکشه کمر مامان درد میکنه ، یک دقیقه بعد دیدم وروجکا رفتن کیف آبگرم را آوردن گذاشتن روی کمرم ، الهی من فدای اون دلای مهربونتون بشششششششششششششم
- بچه ها شیطونی میکردن ، خاله نوشین گفت میخواین بیسکوییت کرم دار بهتون بدم ؟؟؟؟ و یک بسته بیسکوییت از کیفش درآورد و داد بهشون . مشغول گفتمان خواهرانه بودیم که دیدم هی وای من ، آریسا همه ی بیسکوییت ها را باز کرده و کرم های وسطش را مالیده به سر و صورتش الهی بمیرم بچم فکر کرده این کرم از اون کرم های دست و صورته که دخل یکیش را دفعه پیش آورد
- رفته بودیم بیرون ، یه نی نی دیدیم که حالت صورتش یه کم اخمو بود ، آریسا گفت مامان مامان چرا این نی نی اینقدر عصبانیه ؟؟؟ مامان نی نی شنید و غش کرد از خنده
بقیه کارها را در ادامه مطلب تصویری شرح میدم
محلی امن برای خرابکاری
جای خواب قحطی در خانه ما
چقدر من و باباپیمان فکر میکردیم باهوشیم و اینجوری تلویزیون را از دست شما حفظ کردیم ، اشکال نداره این تلویزیون بعدها برای اتاق خودتون میشه ، هرکاری کردین به ضرر خوتونه
متاسفانه راه دسترسی به داخل کشوها و کمدها را یاد گرفتین و ...........
آریسا :ماماااااااااااااااان مامااااااااااااااااان این پیشیه گوشاره ( گوشواره) داره
آریسا : مامان خیلی گرممه ، فکر کنم تب دارم
شیطنت از چشم سیات میریزه با اون موهای فرفریت
پارسای عزیزم ، از شما هم خیلی عکس گرفتم عزیزم اما اصلا آروم و قرار نداری همش تار شده یا صورتت پیدا نیست ، فکر نکنی بینتون فرق گذاشتماااااااا ، عاشق هردوتونم زندگی های من