پارسا جان و آريساپارسا جان و آريسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

دوقلوهاي مهربون

2 سال و سه ماهگی (27 ماهگی)

1392/6/31 15:18
نویسنده : مامان ندا
1,299 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسلای شیرینم ماچماچ

27 ماهگی تون مباررررررررررررررررررررررررکهوراهورابغلتشویقهوراهورا

فقط باید از شیرین زبونی ها و شیرین کاری هاتون بگم ، خیلی ناراحتم که فرصت کافی ندارم و کلی از این شیرین زبونی ها را فراموش میکنم . با اینکه یادداشت میکنم اما گاهی مشغول یک کاری هستم و بعد هم یادم میره ناراحت .

 پارسا با یک حالت خاصی حرف میزنه یعنی فقط آهنگ کلمات را میگه ، حرف زدنش فوق العاده دوست داشتنی و شیرینه اما من اصلا متوجه نمیشم چی میگه ناراحت  نگران نباشید خدای مهربونم که هیچ وقت من را تنها نمیذاره فکر همه چیز را کرده " یک مترجم " بله یک خانم مترجم به نام آریسا خانم خلق شده که حرف های پارسا را دقیقا میفهمه و برای من ترجمه میکنه نیشخند به عنوان مثال :

شب شده و میخوام بخوابونمتون هر دو توی تخت هاتون هستید :

آریسا : بابا پیمان کو؟؟؟؟

من : رفته بخوابه مامان جان ، تو هم بخواب

پارسا :ماماااااااااان ،  بابا  أ اوباله إلاله یاد

من : عزیزم من متوجه نمیشم تو چی میگی متفکرسوال

پارسا : جییییییییغ مامااااااااااااااان بابا  أ اوباله إلاله یادعصبانی

آریسا : مامان ، داره میگه بابا رفته زباله بذاره بیاد نیشخند

من : خنثی

و اینگونه شد که ما فهمیدیم میشه از آریسا خانم به عنوان مترجم استفاده کرد و چقدر هم فکر خوبی بود چون اکثر حرفهای پارسا را من متوجه نمیشم ، آریسا از قیافه ی من که شکل علامت سوال شده میفهمه که من دارم به مغزم فشار میارم تا کلمات را معنی کنم ، سریع خودش میگه مامان پارسا داره میگه ......... قدرت خدا را ببین که این نیم وجبی که خودش هم نصفه نیمه حرف میزنه همه ی حرفای داداشش را میفهمه

و اما قسمتی از شیرین زبونی ها :

- خونه ی خاله جونم بودیم ، دایی جون تنها اومده بودن ، موقع خداحافظی ، آریسا به دایی جونم گفت : " خداسس ، زندایی را ببوس " تعجبنیشخند

 

- توی حمام ، پارسا مرتب کاسه را آب میکنه و میریزه روی سر آریسا

آریسا : پارسا جون نکن ، عزیزم نکن ، پارسا گلم نکن ........اما باز هم پارسا کارش را تکرار میکنه ، آریسا میگه توروخداااااااااااااا نکن ، آب نریییییییییز  هیپنوتیزم

 

-ظهر ناهار جوجه کباب داشتیم ، شب آریسا اومده میگه مامان" جوجه " ، گفتم عزیزم جوجه نداریم دیگه جوجه نیست ......پارسا مهربونم دوید عکس یه جوجه را آورد داد به آریسا و گفت بیا ....من خنثی

 

- دراز کشیدم تو آفتاب و گفتم شیطونی نکنید تا مامان یه کم دراز بکشه کمر مامان درد میکنه ، یک دقیقه بعد دیدم وروجکا رفتن کیف آبگرم را آوردن گذاشتن روی کمرم ، الهی من فدای اون دلای مهربونتون بشششششششششششششم ماچماچ

 

- بچه ها شیطونی میکردن ، خاله نوشین گفت میخواین بیسکوییت کرم دار بهتون بدم ؟؟؟؟ و یک بسته بیسکوییت از کیفش درآورد و داد بهشون . مشغول گفتمان خواهرانه بودیم که دیدم هی وای من ، آریسا همه ی بیسکوییت ها را باز کرده و کرم های وسطش را مالیده به سر و صورتشتعجب نیشخند الهی بمیرم بچم فکر کرده این کرم از اون کرم های دست و صورته که دخل یکیش را دفعه پیش آورد نیشخند

 

- رفته بودیم بیرون ، یه نی نی دیدیم که حالت صورتش یه کم اخمو بود ، آریسا گفت مامان مامان چرا این نی نی اینقدر عصبانیه ؟؟؟نیشخند مامان نی نی شنید و غش کرد از خنده خجالت

 

بقیه کارها را در ادامه مطلب تصویری شرح میدم

 

 

محلی امن برای خرابکاری

جای خواب قحطی در خانه ما

 چقدر من و باباپیمان فکر میکردیم باهوشیم و اینجوری تلویزیون را از دست شما حفظ کردیم ، اشکال نداره این تلویزیون بعدها برای اتاق خودتون میشه ، هرکاری کردین به ضرر خوتونه یول

متاسفانه راه دسترسی به داخل کشوها و کمدها را یاد گرفتین و ...........

آریسا :ماماااااااااااااااان مامااااااااااااااااان این پیشیه گوشاره ( گوشواره) داره نیشخند

آریسا : مامان خیلی گرممه ، فکر کنم تب دارم خنثی

شیطنت از چشم سیات میریزه  با اون موهای فرفریتماچ

پارسای عزیزم ، از شما هم خیلی عکس گرفتم عزیزم اما اصلا آروم و قرار نداری همش تار شده یا صورتت پیدا نیست ، فکر نکنی بینتون فرق گذاشتماااااااا ، عاشق هردوتونم زندگی های منقلبقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

آلاء
31 شهریور 92 15:35
فدای شیطنتتون

فدای شیرین زبونیتون

فدای مهربونیتون

فدای جفتتون




زنده باشی عزیزم، قربونت برم دوست گلم
نازی
31 شهریور 92 17:47
27 ماهگیتون مبارک عزیزای دلم وای جونم شیرین زبونی هاشونو من که خیلی خوشم اومد آریسا چه جوری ترجمه کرد خیلی باحال بود
مشخصه خیلی مهربونن قلب های کوچیکشون خیلی بزرگهمن فدای اون ژستاشون بشم


مرسی نازی جون سلامت باشی
زهرا
31 شهریور 92 19:13
سلام واییییییییی خدا من هر دفعه از دست این شیرین زبونا کلی میخندم به خصوص اون آریسای جیگر طلا ماشالله هزار ماشالله خدا حفظشون کنه انقدر بانمک و دوست داشتنین


سلام زهراجان ، انشاالله همیشه بخندی عزیزم . ممنونم خدا شما را هم حفظ کنه
پریگل
1 مهر 92 17:15
با دیدن این 2تا فرشته انرزی میگیرم


مرسی دوست مهربونم
مامان سهند و سپهر
3 مهر 92 9:52
هزار ماشالا خيلي ناز و بانمك هستن. شيرين زبوني هاشون هم خيلي قشنگ بود. عكسهاشون فوق العاده. ببوسينشون


مرسی عزیزم ، لطف داری شما هم گلاتو ببوس
مامان تارا و باربد
9 مهر 92 13:35
27 ماهگی هزار بار مبارک قربون این شیرین زبونهای خوشمزه
آریسای مترجم گلم می بوسمتون خوشگلای من
وای بیسکویت کرم دار
خدا حفظشون کنه برات عزیزم


مرسی عزیزم سلامت باشی ، خدا گلهای خوشگل شما را هم حفظ کنه ، ببوسشون
زهرا(مامان علی و امید)
13 مهر 92 15:50
مبااارک باشه 27 ماهگیشون خیلی شیرین زبونیاشون باحال بووود ... دلم آب شد به خدا وااای قدرت خدااا رو اخه این یکی بشه مترجم برای داداشش .. اییی جااانم (بابا أ اوباله إلاله یاد)به خدا مردم از خندههه حالا دایی زندایی رو بوسید ؟ چقدر مهربوونن به خدا .. رفته کیسه آب گرم برات اورده .. جااانم واقعا اسم وبشون به جاااس .. دوقلوهااای مهربون مواظب خودت و این جیگرا باااش