شیطونک ها ی دوسال و دوماهه
سلام عشقای شیطون و شیرینم
اعصاب مصاب برام نذاشتین دیگه ، به همه چیز و همه جا کار دارین جز اسباب بازی هاتون . تو آشپزخونه چه خبره که دست از سرش برنمیدارین ؟؟؟؟؟؟؟؟
ظرف می شورم ، صندلی میذارین کنار م جلوی سینک ،میرین روش می ایستید و کمک که نهههه کار منو زیاد میکنید با کارهاتون .
میخوام لباس پهن کنم ، درست مثل دوتا جوجه دنبال من راه میفتین توی تراس و نمیذارین بفهمم چیکار دارم میکنم . گیره ها را درمیارین ، لباسها را از تو سبد میندازین بیرون و .....
میشینم با لپ تاپ کارکنم میخواین عکس و فیلم ببینید و از سرو کول من بالا میرید اصلا یادم میره واسه چی لپ تاپ را روشن کردم
میرم سراغ موبایلم ، میخواین با برنامه "پیشی" حرف بزنید و" انگری بردز "ببینید و عکس بگیرید .
میخوام تلویزیون ببینم یا یادتون میفته که "بانی نی " و "حسنی " میخواین ببینید ، یا اینکه از فرصت استفاده میکنید و میرید دنبال کارای خطرناک مثل زدن دوشاخ برق توی پریز و یا رفتن توی تراس و آویزون شدن از نرده ها
میخوام غذا بخورم ، با اینکه اول به شما غذا میدم و سیر میشید تا اولین قاشق را میذارم تو دهنم میگین ما هم میخوایم ، اما سیرین نمیخورید که ، دنبال بهونه میگردین ، " آب میخوام" ، "جیش دارم" و دوساعت میخواین تو دستشویی بازی کنید و هییییچ کاری که مربوط به دستشویی باشه انجام نمیدین
میرم دوش بگیرم ، گریه میکنید و میخواین بیاین تو حمام ، توی حمام هم دست از شیطنت برنمیدارین و مرتب باید نکن نکن بگم و آخر هم نمیفهمم چطور حموم کردم و میایم بیرون
معذرت میخوام اما..........تو دستشویی هم نمیذارین آرامش داشته باشم ، میاین تو حمام ، شامپو میزنید به موهاتون ، مسواک خمیردندونو برمیدارین ، شیرآب را باز میکنید و ...............
میام بخوابم ، میاین دور و برم و روسر و کله من ورجه وورجه میکنید ، یکی موهامو میکشه ، یکی شارق و شورق تو صورتم میزنه ، رو دل و کمرم میپرید بالا پایین و ......منصرف میشم از خوابیدن . وقتی هم که باهم میخوایم بخوابیم هنوز سرتونو رو بالش نذاشتین ، پارسا میگه "حبه انگول" آریسا میگه"پیرقله زن " یعنی داستان های "شنگول و منگول" و" کدو قل قله زن" ....اول که دعواست سراینکه کدومو اول بگم بعد هم وقتی هردوتا رو تعریف میکنم ، شروع میشه "جیش دارم" " آب میخوام" "بالا بخوابم " "پایین بخوابم""گرمه پتو ننداز""سرده پتو بنداز""میخوام پیش بابا بخوابم ""میخوام دل مامان بخوابم"و ..................دو ساعتی طول میکشه تا آخر از ترس نمکی ساکت میشین و میخوابین.
من نمیدونم این روانشناسا چی میگن که نباید بچه را از چیزی ترسوند ، خب نمیشه ماشاالله بچه های حالا خیلی پرانرژی هستند باید از یه چیزی بترسن ، این نمکی بیچاره نمیدونید چقدر به من کمک میکنه و خودش خبرنداره
خلاصه این زندگی منه ، نه خواب دارم نه خوراک نه تفریح و نه هیچ چیزدیگه ، خدا به خانوادم و خاله هام سلامتی بده که بعضی روزها منو دعوت میکنن خونه هاشون و نمیذارن من بچه داری کنم حتی دستشویی بردن بچه ها را هم نمیذارن من انجام بدم میگن تو امروز استراحت کن . مامان نازی هم که هرروز بعدازظهر میان اینجا و دوساعتی با شماها بازی میکنن یا میبردتون پارک تا من به کارهام برسم . خدا واقعا خیرشون بده
دیروز برده بودمتون حمام و همین طور که داشتم لیفتون میزدم و جیغ و گریه و نق و نوق میشنیدم به این فکر فرو رفتم که آیا روزی هم خواهد رسید که من پیر بشم این بچه ها بخوان بیارنم حمام و منو بشورن ؟؟؟؟ همینطور لگنشون را که میشورم میگم آیا روزی خواهد رسید که بچه ها لگن زیرپای من را بشورن ؟؟؟؟ خدانکنه ، امیدوارم هیچ وقت اون روزها را نبینم ، خدا عاقبت به خیرمون کنه . اما اگر چنین شد آیا پارسا و آریسا به یاد خواهند آورد که من هم روزی برای اونها همین کارها را کردم و در راه بزرگ شدن اونها جوانی و سلامتیم را از دست دادم ؟؟؟؟؟ آیا به یاد خواهند آورد ؟؟؟؟؟؟؟
بریم سراغ عکس ها .........
وقتی حوله باباپیمان هم میشه اسباب بازی
شیرین کاری ها
پسر تمیز و زحمت کشم
یک عدد پارسای گرسنه که عاشق جوجه کبابه
شهربازی ارگ جهان نما
موتور دونفره و روسری خانم خانمااااااااا
آریسا بالشت به دست : ماماااااان کمرم دردمیکنه یه کم تو آفتاب دراز بکشم
2 ثانیه بعد
پارسا : ماماااان کمرم کمرم ......و
ای خدااااااااااااااااااااااا دیگه یه جا واسه خواب هم ندارم