مادربزرگ مهربونم
سلام گلدونه های من
عزیزای من مادربزرگ مهربونم از بین ما رفت . توی بارداریم همیشه میگفت از خدا خواستم بچه های تو را ببینم و بمیرم و وقتی شماها به دنیا اومدین خیلی خوشحال بود و خیییییییلی برای شماها زحمت کشید.همیشه وقتی چیزی را داریم قدرشو نداریم اما وقتی از دست رفت تازه متوجه میشیم خدا چه نعمت بزرگی بهمون داده بود و قدرشو ندونستیم . همیشه یادتون باشه به بزرگترها احترام بذارین و دلشونو نشکنین اونا خیلی عزیز و دل نازکنن و خیلی زود دلشون میشکنه . حرف زیاد دارم اما حالم اصلا خوب نیست و از طرفی هم دلم نمیخواد بعدها با خوندن این مطلب دلتون بگیره و ناراحت بشین . خدای مهربون مادربزرگ را رحمت کن . آمین
مادربزرگ همیشه وقتی شماها را میدید این شعر را میخوند . مینویسم تا همیشه یادم بمونه
شاه قربون و ما قربون
اسب کره دار قربون
میش بره دار قربون
مرغ جوجه دار قربون
اشتر با سوار قربون
.......
پارسا را صدا میزد پیمانننننننننم فدای تو میمانم و به به آریسا میگفت مهین خانمم