چهار ماهگی
عزیزهای من سلااااااااااام
دیروز واکسن چهارماهگیتونو زدین و جیگر مامان کباب شد وقتی صدای گریه های سوزناکتونو میشنید. وقتی اومدیم خونه هردوتون بی حال شدین و خوابیدین و مامان مرتب پاهاتونو کمپرس سرد میکرد اما بعد از دو ساعت بیدار شدین و بی تابی میکردین و پاهای کوچولوتونو تکون نمیدادید. نمیدونم چی شده بود که اوضاع دل و رودتون هم به هم ریخته بود بخصوص آریسا که جیغ میزد و گریه های وحشتناکی میکرد اما متاسفانه دکترتون خارج از کشور بود و بهش دسترسی نداشتیم بالاخره با داروهایی که قبلا دکتر داده بود و با کمک مامان نازی و خاله نوشین آروم شدین و مثل دوتا فرشته خوابیدین و من و بابا پیمان تا صبح بالای سرتون چرت میزدیم و تبتونو کنترل میکردیم
. امروز هم که از صبح حوله گرم کردم و روی پاتون گذاشتم . هیچ وقت فکر نمیکردم مامان بودن اینقدر مشکل باشه و تازه دارم متوجه میشم که چقدر پدر و مادرها برای بزرگ کردن بچه هاشون اذیت میشن . حالا دیگه وقتی میبینم کسی سر پدر یا مادرش فریاد میزنه یا با لحن بد باهاشون صحبت میکنه خیلی دلم میسوزه و از شما دوتا گل میخوام که همیشه به بزرگترها بخصوص پدر و مادرتون احترام بذارین .
تازگی ها خنده هاتون صدا دار شده ، آقون واقون میکنید و واسه خودتون حرف میزنید . کم کم همدیگه را شناختین ، وقتی مقابل هم قرارتون میدم با هم حرف میزنید و میخندید و ای کاش من میتونستم متوجه بشم چی به هم میگین . من و باباتون را هم شناختین و فقط کافیه نگاهتون کنیم تا کلی ذوق کنید و دست و پا بزنید و بخندین . قربون خنده هاتون برم . گاهی اوقات اینقدر دست و پا میزنید که خوابتون نمیبره و من می پیچمتون توی پتوهاتون و شما آروم میگیرین و می خوابین . وقتی کار دارم و دوتا وروجک از من میخوان که صبح تا شب بشینم کنارشون و باهاشون بازی کنم اون دوتا وروجک را میذارم توی کریرهاشون و جلوی تلویزیون ، عااااااااااااشق تلویزیون وموزیک هستید وبا دقت فراوان به همه چیزهای اطرافتون نگاه می کنید . درددتون به جونم الهی هیچ وقت مریضی و ناراحتیتونو نبینم و همیشه سلامت و شاد باشید.
برای دیدن بقیه ی عکس ها روی ادامه مطلب کلیک فرمائید
عکس های چهار ماهگی