شش ماهگی
فرشته های کوچولوی من سلااام بالاخره شما شش ماهه شدین
روز به روز شیرین تر میشین و کارهای بامزه انجام میدین . به دلیل اینکه هوا آلوده بود و تعطیل رسمی اعلام شده بود نبردمتون واکسن شش ماهگیتونو بزنید و قرار شد با سه روز تاخیر بریم تا انشاالله هوا بهتر بشه و ریه های کوچولوتون آسیب نبینه . این روزها آریسا خیلی آواز میخونه و سر و صدا میکنه و خوابش هم خیلی کمه اما پارسا خیلی آروم و پرجنب و جوشه وقتی سرشو میذارم رو بالشت دو دقیقه بعد 180 درجه چرخیده و مرتب داره پاهاشو تکون میده تا اینکه خودش خسته میشه و خوابش میبره . اون وقته که آوازهای آریسا خانم باعث مردم آزاری میشه و من مجبور میشم خانم را بذارم توی کریرشون و بیارم توی آشپزخونه تا بتونم به کارهام برسم البته همراه با موسیقی زنده . از امروز کارم بیشتر شد چون به دستور غذاییتون سوپ ، حلوا و پوره ی میوه هم اضافه شد.
این هم آریسا خانم درحال آواز خواندن در آشپزخانه :
ما اینقدر سر و صدا می کنیم تا باتریمون تموم میشه و یه کم خستگی در میکنیم
و بعد دیگه طاقتمون تموم میشه و از مامان میخوایم ما را از تو کریر دربیاره
کنسرت تموم شد مامان جان . بیا بریم با من بازی کن چون من قصد خوابیدن ندارم !!!!!!
دو هفتس که شروع کردین به غلت زدن و یه دفعه میبینم که رو شکمتون خوابیدین و دارین دست و پا میزنید . اینقدر ماشاالله شیطون شدین که نمیتونم یک عکس دوتایی کنارهم ازتون بگیرم دلیلش را توی عکس ها در ادامه ی مطلب خواهید دید .......
آریسا جون توروخدا اینقدر داداشتو اذیت نکن
و
و
و در نهایت مامان مجبور میشه پوزیشنتونو عوض کنه
همینطور که ملاحظه میکنید در عکس بالا پارسا یه نفس راحت کشید...
و این شد که آریسا قیافش اینجوری شد
این داستان تموم شد . حالا بریم سراغ داستان خاراندن لثه ها و انگشت خوردن :
شصت مبارک دست آریسا خانم همش توی دهنشه :
اما آقا پارسا همه ی انگشتاش تو دهنشه :
پارسا کوچولو اینقدر لثه هاش میخاره که حتی از انگشتای پاش هم کمک گرفته
این بود ماجراهای شش ماهگی ما .....