شانزده ماهگی
سلام جیگرکهای خوشمزه ی ممممن
شانزده ماهگیتون مبارک عسلااااااااا . ماه مهر ، اولین ماه پاییزی بود و شروع بیماریها ، اولش خوب بود چون تولد دو نفر از عزیزترینهام یعنی پدر مهربونم و شوهر عزیزم بود ومثل همیشه یه جشن کوچولوی خانوادگی گرفتیم با یک کیک و دوشمع که خیلی هم خوش گذشت . اما اواسط ماه هردو از این ویروس های لعنتی گرفتین که سیستم گوارشتونو به هم ریخت و تا همین امروز ادامه داشت و نمیدونم کی قراره حالتون خوب بشه ؟؟!! تازه ویروستون پخش شد و من و بابا پیمان و همه ی اعضای محترم خانواده از هر دو طرف بی بهره نموندن و دچار این بیماری شدن و امروز خبردار شدم ویروس محترم تا خونه ی دخترخالم هم رفته و هیوا هم مریض شده .
تغییرات جدیدتون در ماه شانزدهم وابستگی شدید هردوتون بخصووووص آریسا به من هست ، دیگه خونه ی مامان نازی هم نمیمونید و بهونه ی مامانتونو میگیرید . آلرژی شدیدی به نشستن من پشت کامپیوتر دارین ، به محض اینکه من لپ تاپ را روشن میکنم میچسبید به من و نق نق میکنید آخه چراااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!
اعصاب مصاب ندارم چون حالم خیلی بده و تمام استخونهام درد میکنه
همچناااااااان مو کشیدن ها ادامه دارد.....
ای خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
تولد بابا پیمان و پدرجون
خواب معصومانه
موریانه هم اینجوری نمیتونست میزو صندلی های منو گازگازی کنه ، فدای سرتون چیکارکنم ؟
این سبد یعنییییییییی برای اسباب بازی هاتونه .... مبلارو دارین تو تصویر ؟؟؟
عکس فوق با زحمت فراوان گرفته شده چراکه وروجکا را مینشوندم و تا میومدم عکس بگیرم پامیشدن میرفتن و من صدباااااار دوباره نشوندمشون و با شکلک و سرو صداهای عجیب غریب عکس را گرفتم ، چهره ی متعجب پارسا بیانگر همه چیز هست
تازگی ها از هرجایی تشریف میبرین بالا
امیدوارم خدا خودش حفظتون کنه من دیگه کم آوردم........