باغ بهادران در آبان ماه 91
سلام گل باقالی های من
میخوام سریع و بدون مقدمه برم سر اصل مطالب :
تازگی ها بیشتراز قبل با هم دعوا میکنید و حسابی مامان را خسته و درمونده کردین ، منو ببخشید که بعضی وقتا نمیتونم خودمو کنترل کنم و داد و هوار میکنم ، اون موقع شما با چشمای گرد و وحشت زده به من خیره میشین و دو دقیقه بعد دوباره به کارتون ادامه میدین ....اصلا انگاااااااار نه انگاااااااار که الان صدای جیغ مامان ساختمونو لرزوند . آخه دعواهاتون خطرناکه مثلا پارسا ، آریسا را چنان هل میده که با صورت میاد روی زمین و آریسا هرچیزی توی دستش باشه محکم میکوبه تو سر پارسا ، مو کشیدن هم که دیگه رفته جزء کار خوباتون . مواقعی که یکیتون خوابین و یکی بیدار خیلی سخته چون اون که بیداره همش دور و بر اون یکی میچرخه و بوسش میکنه تا بیدار بشه و من ......
ماه تو آسمون را یاد گرفتین ، آریسا از موقعی که توی ماشین میشینیم تا مقصد پششششت سر هم میگه مااااه ماااااااه ماااااااه و از این طرف به اون طرف توی ماشین ورجه وورجه میکنه اما پارسا ساکت و آروم میشینه بیرونو تماشا میکنه و از همونجایی که نشسته موقع پیاده شدن پیاده میشه قربون جفتتون برررررررررم
چشم را هم یاد گرفتین البته فقط یاد گرفتین تلفظش کنید وگرنه هیچ تاثیری در کارهاتون نداره ، میگم شیطونی نکنیدااااا .....میگین "تش" و به شیطنت هاتون ادامه میدین
پارسا هر اتفاقی براش بیفته میاد به من میگه اووووووه اووووووه و با انگشت کوچولوش جایی که آسیب دیده یا ضربه خورده را نشون میده . قربونتون برم که هرروز شیرین تر میشین عشقک های مننننن
عید غدیر خم (١٣ آبان٩١) جمیعا 30 ، 40 نفری با خانواده مامان نازی رفتیم ویلای باغ بهادران و خیییییلی خوش گذشت . بقیه در ادامه مطلب .....
مناظر زیبای پاییزی روبروی ویلا که فوق العاده بود :
شما و رودخانه زاینده رود در باغ بهادران
شما و بابا پیمان و زاینده رود
شما و مامان ندا با زاینده رود
یادتون باشه ، افتخار کنید که در هفده ماهگی تنهایی رفتین تو استخر اونم قسمت عمیقش
برگ بازی
ر
حتی با پدرجون هم تو استخر بازی کردین
زا
شما و پدرجون
به به چه ناهاری.....
آریسا قرتی
و بعدازظهر زیبااااااااااا
ممنون از همراهیتون