سرماخوردگی آریسا ( دلسوزنااااااااک)
سلام دردونه های من
چند روزه که آریسا مریض شده و حالش خیلی بده ، دکتر گفت باید پارسا را ازش دور کنید و ما مجبور شدیم پارسا را به خونه ی مادربزرگ ها بفرستیم . صبح تا عصر خونه ی مامان فاطی و عصر تا صبح روز بعد خونه ی مامان نازی . الهی بمیرم چشمای آریسا کوچولو و غمگین شده ، مادر بمیره و مریضی شما را نبینه عسلای من . اگه میدونستم آریسا اینقدربدغذا میشه و بدنش ضعیف میشه سعی میکردم شیر خودمو فقط به آریسا بدم اما احساسات مادرانم اون موقع به من اجازه نداد و به هردوتون شیر دادم ، این شد که4 ماه بیشتر شیر نداشتم و شیرخشکی شدین و حالا من دارم از عذاب وجدان میمیرم
حالم اصلا خوب نیست چون سه روزه که پارسای گلمو ندیدم و دارم دیوانه میشم از دوریش ، ازطرفی هم آریسا با همون حال بدش راه میره و با ناله میگه "سا سا " یعنی پارسا و جیگر من کباب میشه . صبح زود بابا پیمان میره خونه مامان نازی و چون همه باید برن سرکار مجبوره پارسام را تو خواب ببره خونه مامان فاطی . دلم خیلی میسوزه اینجور مواقع و خوشحالم از اینکه دیگه سرکار نمیرم و خودم درکنار بچه هام هستم که مجبور نباشن اذیت بشن و از طرفی هم تربیت چندگانه پیدا کنند . عاشقتونم و از خدا میخوام حفظتون کنه و همیشه سالم باشین . از مامان نازی و پدرجون ، مامان فاطی و باباجون، عمه جون و امیررضا که این چند روز به خاط ما تو زحمت افتادن و از پارسا جان مراقبت کردن تشکر میکنم و همین طور از پیمان عزیزم که همیشه در کنار منه ، هیچ وقت تنهام نمیذاره و با من همکاری میکنه حتی اگه خسته باشه :*
چندتا عکس دلسوزنااااااااک :
اتاق انتظار مطب دکتر و آریسای بی حال:
داشتم ظرف میشستم که آریسا اومدن کنار پای من نشست و همونجا خوابش برد. عکسها با موبایله و کیفیت نداره اما خیلی سوزناکهههههه الهی بمیررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررم