و حالا نوبت پارسا
متاسفانه با این که به محض مریض شدن آریسا جون، پارساجونم را ازش دور کردیم اما بعد از یک هفته درست موقعی که خوشحال بودم از اینکه حال دخترکم بهتر شده پارسا تب کرد . امروز صبح تب پارسا شروع شد و دوباره همه چیز از اول ، خدایا کمکم کن ، رسیدگی و نگهداری این فرشته ها توان و قدرت میخواد به من توان بده که بتونم از پس این روزهای سخت بربیام
قبل از مریضی و مطالبی که فراموش کرده بودم بنویسم :
هردوتون به شوفاژ دست میزنید و لب هاتونو غنچه میکنید و میگین اوووووووه ، میخواستم از این کار فیلم بگیرم واون موقع دیگه به شوفاژ دست نمیزدید من هم گفتم دست بزنید مامان جان ، دست بزنید....و یکدفعه دیدم آریسا شروع کرد به دست زدن و خندیدن و من هم مرده بودم از خنده و گفتم نهههههه دست نه منظورم اینه که به شوفاژ دست بزنید اما آریسا از اینکه من میخندیدم خوشش اومده بود و فقط دست میزد
موهای آریسا را با یک کش کوچولو بسته بودم اما اصلا خوشش نیومده بود . من مشغول کارهام بودم که دیدم آریسا با موهای پریشون اومد (همون یه کوچولو مو را میگم ) . بهش گفتم آریسا گلم کشت کو مامان ؟؟؟ و آریسا با یک لبخند خیلی خوشگل چشمش را به من نشون داد و من کلی چلوندمش و بوس بوسیش کردم
پارسای گلم به شیشه آبلیمو دست میزنه ، انگشتشو میکنه تو دهنش و لبها و صورتش را مثل وقتی که یه چیز ترش میخوره میکنه الهی قربونتون بررررررررررررررم
پارسا خودش تب خودشو میگیره! امروز از من یادگرفته تب گیر را برمیداره دکمشو میزنه و میذاره تو گوشش بعد هم از تو گوشش درمیاره و نگاهش میکنه
امیدوارم هردوتون زود زود خوب بشین و دوباره با هم بازی کنید و منو حرص بدین اشکال نداره حاضرم حرص بخورم اما شما مریض نباشین . مادر دورتون بگرده عسلای خوشمزه ی من