پارسا جان و آريساپارسا جان و آريسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

دوقلوهاي مهربون

هجده ماهگی

1391/9/28 14:04
نویسنده : مامان ندا
3,554 بازدید
اشتراک گذاری

عشقای مامان سلااامماچماچ

 فردا 18 ماهه میشین ، من عملاً به این نتیجه رسیدم که هرچی فکر منفی کنی همون اتفاقات بد و منفی برات میفته و اگه مثبت فکر کنی اتفاقات خوب . همش دلهره ی هجده ماهگیتون را داشتم و از روز اولی که وارد این ماه شدیم همش مریضی و ناراحتی تو خونمون بود ، اینقدر خسته شدم که دیگه تحمل واکسن و تب و شب بیداری هاش را ندارم . البته به دلیل اینکه فردای روز واکسنتون شب یلداست و میخوایم بریم مهمونی و یه کم حال و هوامون عوض بشه تصمیم گرفتم چندروز دیرتر برای واکسن اقدام کنم .

١- هردوتون بچه های مهربون و باهوشی هستید اما پارسا فوق العاده با احساس و مهربونه و آریسا خیلی باهوش و زیرک . چند روز پیش براتون سی دی گذاشتم و بهتون بیسکوییت دادم و رفتم به کارهام برسم  همین طور که مشغول بودم یه دفعه یه نگاه بهتون انداختم و دیدم دارین بیسکوییت دهن هم میذارید ، پارسا همه ی بیسکوییتش را به آریسا داد و آریسا به پارسا ....دهنتون پراز بیسکوییت نجویده بود اما دست همدیگه را رد نمیکردین !!! خییییلی برام قشنگ بود اما نفهمیدم چی شد که دیری نپایید صدای دنگ و دونگ و تاپ و توپ و شالاپ و شولوپ همراه با جیغ های رنگارنگ متمایل به بنفش فضای خانه را پر کرد!!! چه دنیای زیبایی دارید.....ماچماچ

٢ - پارسا همش میره و میاد منو بغل میکنه ، سرم را محکم میگیره توی سینش و میبوسه و آریسا هم به ما ملحق میشه و پارسا را میبوسه !!!

٣ - خوشتون اومده بود که میتونید پادری حمام را بردارید و جابجاکنید من هم یک بار که خیلی عصبانی بودم ، آب دهنم را قورت دادم ، نفس عمیقی کشیدم و دستهای کوچولوتون را گرفتم و با مهربونی گفتم ببریم بذاریم سرجاش ، رفتیم و گذاشتیم سرجاش ، امااااااااااااا اشتباه تو ذهنتون رفت ناراحتفکر کردید اسم جلوی در حمام "سرجاشه" و از اون به بعد هرچیزی را که میگم ببر بذار سرجاش میرین میندازین جلوی در حمامنیشخند ، آخه من چی بگم ؟؟ بخندم ؟ گریه کنم ؟؟ چیکار میتونم بکنم ؟؟؟ چطور از ذهنتون بیارم بیرون که جلوی در حمام اسمش" سرجاش "نیست بخداگریه

٤ - چند شبه که تصمیم گرفتم شیر شبتون را قطع کنم ، مقدار شیرتون را کم کردم اما آریسا تا صبح 30 بار بیدار میشه و شیر میخواد وقتی هم آب بهش میدم میفهمه و شیشه را با عصبانیت پرت میکنه و جیغ های بنفش میکشه اما من دارم تحمل میکنم و به خودم قول دادم تا آخر دی ماه از شیر بگیرمتون چون شبی یک قوطی شیر میخورین و گرون شدن شیرتون که 9000 تومان شده به کنار فدای سرتون اما من بیشتر نگران خراب شدن دندوناتون هستم گل گلکای من . به امیدخدا و کمک باباپیمان و راهنمایی دوستای نی نی سایتیم  انشاالله موفق میشم

٥ - این روزها زیاد حرف میزنید که الان نه فرصت  دارم و نه حضورذهن که همش را بنویسم اما درکل بگم که خیلی خوشمزه شدین

بقیه مطالب به روایت تصویر در ادامه مطلب

 

وقتی که پارسا را از آریسا جدا کردیم که مریض نشه با پدرجون و مامان نازی رفته بود به بیشه ناژوان و مزرعه های اونجا کلی بهش خوش گذشته بود که الهی بمیرم بعد از دل و دماغش اومد بیرون

پارسا و پدرجون

 پارسا و مامان نازی

 تیپ زدیم بریم مهمونی

 دیگه نمیدونم چکارکنم آریسا دست به گل سر و تل که روموهاش میذارم نزنه !!

 

اینجا سر پسرم خورده تو دیوار و دستش را گذاشته رو سرش و داره میگه اوه اوه

 

نتیجه ورجه وورجه کردن زیاد، چطور رو این همه اسباب بازی سخت ، خوابش برده نمیدونم؟!!!

 

اینجا با دوستان دانشگاه قرار گذاشته بودیم توی کافی شاپ که بیرون اونجا یه گربه ی اهلی بیچاره با آرامش نشسته بود ، بعصی از خانمها ازش میترسیدن با اینکه خیلی ناز بود اما آریسا خانم به گربه ی بخت برگشته حمله کرد و خواست دمش را بگیره که گریه رفت اون طرف تر و پارسا دستش را برد طرفش و گربهه فرار کرد و شما دوتا هم با سرعت نور به دنبالش میدوید و میو میو میکردین

رفتیم رستوران آتایار که به دهنمون زهر کردین ، اینجا همون اولشه که آریسا خانم دارن منو را بررسی میکنند و آقا پارسا از شدت گرسنگی نون به دست و قاشق به دست نشستن منتظر غذا و از اونجایی که آقایون گرسنه بشن اعصاب ندارن پارسا جان هم اعصاب مصاب نداره اینجا

عشق به این عروسک منو کشته ، با منم همین کارا را میکنید

وقتی به آریسا میگم ماهی شو ، ماهی میشه در حدی که میخوام خام خام بخورمش

هدف چیه ؟؟؟ چرا با قلب من بازی میکنید ؟؟؟؟

در اینجا افتاده بودین رو اون دنده ی مستیتون و با یک حرکت کوچولوی من غش غش میخندید

 

اینجا هم شما دارین  با شکلکهاتون منو میخندونید

بدون شرح

 

ممنون که وقت گذاشتین لبخند

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

آلاء
28 آذر 91 15:28
الهی قربون اون خنده هاشون امیدوارم همیشهههههههههههه شاد و خندون باشن کاش من جای اون عروسک صورتیه بودم بابا پیمان حالشون خوب شد؟
پرگل
28 آذر 91 15:36
وای چقدر شبیه هم میشن وقتی میخندن؟ رستوران آتایار رفتین جیگریا؟ الهی همیشه خوش باشین دفعه دیگه که رفتین آتایار حتما علی نازیک بخورین خیلی خوشمزه ست
مامان تینا
28 آذر 91 16:33
قربون خندیدنتون عزیزای دلمممممممممم ایشالله همیشه تنتون سالم باشه و شیطونی کنید
نازی
28 آذر 91 17:19
وای چقدر دلم برا این دوتا وروجک تنگ شده بود حالا که دیدیمشون انرژی گرفتم انقدر دوسشون دارم که نگو الهی فدای اون خنده هاشون شم. ایشالله همیشه خوب باشن
مامان تارا و باربد
28 آذر 91 18:05
سلام ندا جون خوبی خدا رو شکر که بهترین 18 ماهگی گلدونه ها مبارک ایشالا همیشه سلامت و خرم باشین در کنار هم الهی فدای اون پسر حساس شمکو ی بی حوصله بشم من می بوسم خوشتیپای کوچولو رو در ضمن یلداتون خیلی خیلی مبارک
زهرا
28 آذر 91 19:23
الهي قربون ماهي كوچولوبرم پارساقدش بلندترهيكلش به مجرياميخوره نداجوني بايدپارساجاي علي ضياروبگيره توتي وي قربونش برم
مهسا مامان مرسانا
28 آذر 91 19:48
پاییز ثانیه ثانیه می گذرد، یادت نرود این جا کسی هست که به اندازه تمام برگ های رقصان پاییز برایت آرزوهای خوب دارد عمرت یلدایی، دلت دریایی، روزگارت بهاری یلدای خوشی را برایتان آرزو می کنم . . . پیشاپیش یلدا مبارک
شقایق مامی پانی پویان
28 آذر 91 20:32
ای داننننننم
خاله نسیم
29 آذر 91 10:51
18 ماهگیتون مبارک باشه وروجکهای خوشمزه خاله میدونید چیه من عاشقتونم راستی یلداتونم مبارک باشه هندونیه بیار قاچ کنم لپتونو بیارین ماچ کنم
مامانه فرشته
2 دی 91 18:20
باران قلنبه
4 دی 91 11:11
سلام عزیزم دخترم باران مظفری تو مسابقه محرم اتلیه سها شرکت کرده خوشحال میشم اگه به وبمون بیایی و به لینک مستقیم اتلیه بروید وبه باران امتیاز 5 رو بدهید تا 20 دی مهلت داره خیلی وقتتون رو نمیگیره ولی یک رای شما خیلی برای من ارزش داره منتظر کمکتون هستم اگر قبلا به کودک دیگری رای داه اید بازهم میتونید به باران من رای بدهید مرسی ادرس مستقیم اتلیه http://soha.torgheh.ir/festival/festivalPage.php?festival=5