شب یلدا 1391 و واکسن 18ماهگی
سلام فرشته های کوچولوی من ، یلداتون با تاخیر مبارک
امسال شب یلدا بهتر از سال قبل برگزار شد چون دیگه همه به نبودن مادرجون در جمعمون عادت کردن و کم کم باورشون شد که دیگه مادربزرگ قصه گوی شب های یلدا در بین ما نیست خدا رحمتشون کنه و روحشون شاد باشه .
شب یلدا همه خونه ی مامان نازی بودیم و خیلی خوش گذشت ، شما دوتا هم که با شاینا و هیوا همبازی شده بودین و حسابی بازی کردین و کلی نانای ، قربون دستای کوچولوتون برم که اینقدر حرفه ای نانای میکنید عشقای مامان
روزی که مدت ها بود استرسش را داشتم فرا رسید :
دیروز صبح رفتیم واکسن 18 ماهگیتون را زدین ، الهی بمییییییییرم که اینقدر اذیت شدین . وقتی اومدیم خونه دستتون را میزدین به پاهاتون و پارسا اوووه اوووه میکرد و آریسا با یک لحن سوزناکی میگفت "گاگایه جیس" یعنی آقاهه جیز زد ، الهی مادر بمیره و نبینه جوجه هاش ناراحتن و گریه میکنن . هرکاری کردم نذاشتین کمپرس سرد و حتی گرم روی پاهاتون بذارم . عصر که از خواب بیدار شدین آریسا نمیتونست از جاش پاشه ، پارسا هم لنگون لنگون راه میرفت و جیگر من کباب شد مامان نازی ساعت 6 تا 8 پیشمون بودن اما حدود ساعت 9 شب بود که تب کردین و هردو باهم خونه را گذاشتین روی سرتون و من. تایلانول و شیر بهتون دادم و ساعت 11 خوابیدین اما تاصبح همش نگران تبتون بودم و خوابم نبرد میترسیدم خوابم ببره و تبتون بره بالا . خلاصه بالاخره صبح شد و بابا پیمان بیچاره خسته و خواب آلود رفتن سرکار و شماها هم زود بیدار شدین و دوباره بهونه گیری و گریه و ناله شروع شد . حالا هم خوابیدین ؛ تب هم ندارین امیدوارم پاهاتون زود خوب بشه چون وقتی راه رفتنتون را میبینم اعصابم خورد میشه که نمیتونم کاری براتون بکنم و میخوام خودمو تکه تکه کنم
چند تا عکس داریم از شب یلدا ....بریم به ادامه مطلب :
صبح روز سی ام آذر91 رفتیم آتلیه و من این عکس ها را با دوربین خودم گرفتم
شب یلدا خونه ی مامان نازی شماها هندونه شدین و خوردنییییییی
این هم پدرجون که عاشقشین و عاشقتونه
اینجا هم شبی هست که واکسن زدین و آریسا خودش داره پاهاشو کمپرس سرد میکنه ، پارسا خان هم که وقتی یه چیزی یه کوچولو سرد یا گرمه اوووه اووه میکنه و دست نمیزنه