هایپر استار سیتی سنتر
عشقکای مامان سلام
از خانه نشینی خسته شده بودم به خاله جون زهرا گفتم چهارشنبه بیاد خونه ی ما که با هم باشیم اما خاله گفت من ظهر از سرکار میام دنبالت تا بریم خونه ی ما عصر هم بریم سیتی سنتر ، چهارشنبه شد و طبق برنامه رفتیم خونه خاله جون که خیلی هم زحمت کشیده بودن و عصر رفتیم هایپر استار ، دقیقا شبیه کارفور در دوبی و تایلند و جاهایی بود که دیده بودم . شما دوتا هم چه کیفی کرده بودین تو این سبدخریدها . یه کم خرید کردیم و از همونجا شام گرفتیم و اومدیم خونه خاله ، بابا پیمان هم اومدند شام خوردیم و خسسسته اومدین توی ماشین خوابیدین . روز پنج شنبه مامان نازی اومدن آریسا را بردن تا من یه کم به کارهام برسم و استراحت کنم . شب پنج شنبه با عمو علی و خاله مرجان رفتیم رستوران شب نشین ،جای دخملم خییییلی خالی بود ، همش دلم پیش آریسا بود . خیلی خندیدم و خوش گذشت بعد هم رفتیم خونه ی خاله مرجان و تا ساعت 2 اونجا بودیم . صبح جمعه مامان نازی زنگ زدن که آریسا دیشب تا صبح توی تب سوخته و نصف شب پدرجون بیچاره تو برف و سرما رفته استامینوفن خریده و مامان نازی و خاله نوشین تا صبح داشتن پاشویش میکردن ، من داشتم میمردم از عذاب وجدان و شوکه شده بودم از این خبر ، آخه چرااااااااااااا؟؟؟؟؟؟ زنگ زدم به دکترتون و ماجرا را تعریف کردم دکتر گفت این تب واکسن 18ماهگی در دخترها یک هفته بعد عکس العمل نشون میده . خیالم راحت شد و به مامان نازی زنگ زدم که دیدم میگن درسته چون روی بدنش و زیر پوست صورتش یه دونه های ریزی هم زده . قرار بود جمعه خونه مادرجون باشیم اما من موندم پیش آریسا و پارسا و بابا پیمان رفتن خونه ی مادرجون . اماااااا آریسا حالش بدتر شد و جمعه شب خونه ی مامان نازی موندیم که خدا راشکر تب قطع شد اما سرفه و آبریزش بینی هردوتون شروع شد و این یعنی اینکه دوباره هردوتون سرماخوردین و همه چیز از اول شروع شد.......... نشد ما یه جایی بریم خوش باشیم بعد از دل و دماغمون در نیاد
در هایپر استار
این هم در رستوران شب نشین