تولد مامان ندا ، خانه ی خاله مرجان و عمو علی و .....
عشقک های مامان سلاااااام
یه عاااااالمه مطلب برای نوشتن دارم اما به خاطر خاله ها ی مهربونمون که عکس خواستن ، توی این پست فعلا مطالب مصور را میذارم تا انشاالله سرفرصت بیام و متن ها را بنویسم . پس بزن بریم ادامه ی مطلب
راستی از همه ی پیام های قشنگتون برای تبریک تولدم تشکر میکنم
اینجا آریسا خانم برای اولین بار با مامان اومدن آرایشگاه و کلااااا دکوراسیون آرایشگاه را عوض کردن
تولد مامان اجازه ندادین خودم شمع تولدم را فوت کنم
با فوت خاموش نمیشد با دست میزدین روی شمع و کیک
این هم نتیجش
تولد تموم شد
اینجا اومدیم خونه ی دوستمون خاله مرجان و عمو علی که بیچاره ها پشیمون شدن از اینکه ما را دعوت کردن ؛ همیشه میگفتن کجا میخواین برین؟ بشینید ما همیشه تا یک و دو نصف شب بیداریم اما این بار گفتند "تشریف داشته باشین ؛ ما تا ساعت یازده بیداریم" من تو دلم مرده بودم از خنده
جای دستتون روی دیوار
آریسا بانو و اجاق گاز همراه با موزیک تق تق تق تق تق تق تق دکمه ی فندک
ایشون هم که این طرف مشغول بودن
بعد رفتن سراغ دکورها
بخدا خیلی بامعرفت و صبورن که هیچی نگفتن . اینم از این .
حالا بریم خونه ی خودمون:
یک بعدازظهر خوب که فضا را برای بچه ها شاد کردم و دستمال به دست کردی رقصیدن
جایی که عاشقش هستند و میرن قایم میشن و یه دفعه دوتایی با هم اینجوری میان بیرون :
موضوع بعدی :
خدا نکنه یکیتون خواب باشید و اون یکی بیدار ، طاقت یک لحظه دوری همدیگه را ندارین و میخواین اون که خوابه زود بیدار بشه و با هم بازی کنید و مغز مامان را بجوید
و بعد از بیدار شدن ابراز محبت شروع میشه
و در آخر کسی که با محبت زورکی بیدار شده با جیغ های بنفش و گریه های ممتد شروع به پیاده روی روی اعصاب مامان میکنه ، اون یکی هم خوشحااااال میره دنبال بازی خودش