بیست و یک ماهگی
سلام نفس های من
روزها و ماه ها پشت سر هم تند و تند دارن میگذرن و ما اینقدر مشغول کارهای روزمره و تکراری هستیم که متوجه سرعت گذر زمان نمیشیم . امروز وقتی پارسا را بغل کرده بودم و باهاش بازی میکردم ، یه لحظه یادم افتاد به روزهایی که خیلی کوچولو بودین و به راحتی هردوتون را با هم بغل میکردم و به هردوتون شیر میدادم ، حالا ماشالا بزرگ شدین و یکیتون تو بغلم جا میشه ......یادمه اینقدر کوچیک بودین که حتی هر دوتون را روی پاهام میذاشتم و تکون میدادم ....قربونتون برم که واسه خودتون خانم و آقایی شدین :* :*
در این ماه آریسا اشکال هندسی ، میوه ها ، حیوانات اهلی و وحشی،اعضای بدن،بیشتر اشیاء را کاملا میشناسه ،نام میبره و در پازل ها سرجای خودشون قرار میده ...... تمام کلماتی که بهش میگم بگو را تکرار میکنه و تقریبا کلمه گفتن ها تبدیل به جمله شده البته جمله های کوتاه مثل " مامان بشین اینجا" باید بگم که همه ی فعل هاش یک صرف بیشتر نداره مثلا : "بشینم " "بشین " " بشیند" همه با "بشین" گفته میشه و این فقط مامانه که میتونه زبان جدیدالاختراع آریسا خانم را ترجمه کنه
پارسای عزیزم در این ماه تازه شروع به حرف زدن کرده که طبیعیه پسرها دیرتر از دخترها به حرف میفتن . با این حال همه چیز را میشناسه فقط نمیتونه اسماشون را بگه ، تمام اشکال هندسی ، میوه ها و حیوانات، اعضای بدن و بعضی از اشیاء را میشناسه مثلا وقتی عکس گوسفند را نشون میدم و میگم این چیه میگه ببببببع ببببببع و برای عکس سگ میگه هاپ هاپ اما هنوز نمیتونه اسم ها را تلفظ کنه
علاقه هاتون به اسباب بازی ها دخترونه و پسرونه شده ، آریسا کیفش را میندازه روی شونش و یه روسری یا پارچه یا هرچیزی که بشه روی سرش بنداره را پیدا میکنه و راه میره و حرف میزنه ، بعد هم عروسکش را میخوابونه روی پاهاش و میگه شششششش شششش .....پارسا هم ماشینش را برمیداره و هی هلش میده به سمت آریسا و جیغش را درمیاره .....یا توپ هاش را از این طرف به اون طرف پرت میکنه
اسباب بازی هایی که با شوق و ذوق براتون میخرم را تحویل نمیگیرید اما تا دلتون بخواد عاشق قاشق و چنگال و کاسه بشقاب و وسایل آشپزخونه هستید
وقتی توی چشمهاتون نگاه میکنم و میگم مامان عاشقته یک شوق و خنده زیبایی را توی صورتتون میبینم که انگار دقیقا متوجه میشین من چی دارم میگم........
از مهمترین اتفاقات این ماه این بود که دیگه کم کم غذای میکس شده را کم کردم و غذای خودمون را میخورید ، صبح ها سه تایی میشینیم سر میز و صبحانه میخوریم اما هنوز اینجوری سیر نمیشین به همین دلیل یک وعده سوپ میکس شده که کلی مواد مقوی توش میریزم بهتون میدم و یک وعده غذای خودمون ( ساعت 10 نون پنیر و گردو....ساعت 1/5 سوپ میکس شده ، عصرانه غذای خودمون و شام هم میکس شده) . خداراشکر اذیت نکردین و خیلی راحت هردو را میخورین . بعضی وقت ها هم یه ملحفه پهن میکنم و غذا براتون میریزم توی ظرف ، خودتون میخورین اما گگگندی میزنید به آشپزخونه و لباسهاتون که تا دو ساعت بعدش مراسم بشور بشور و تمیزکاری داریم .
راستی بجز مواقعی که خواب هستید شیشه هم تعطیل شده و با لیوان آب میخورین
برنامه ی سال جدیدمون انشاالله ترک شیشه ، گرفتن پوشک و جدا کردن جای خوابتون هست . امیدوارم خدا کمکم کنه و همه ی پروژه ها به خوبی اجرا بشه
خیلی دوستتون دارم عسلای من ، عاشقتونم
دیگه از دست آریسا وروجک کفش هم نداریم
با دیدن این صحنه خیلی تو فکر فرو رفتم ....یعنی من الان یک خانواده 4نفره دارم ؟؟دوتابچه دارم؟؟!! تا دیروز خودم هم که بچه بودم و دنبال شیطنت ....همیشه فکر میکردم مامان ها خیلی بزرگ هستن الان خودم مامان شدم !!!!!!!
آریسا عاشق آب بازی و حمام
پارسا شلوارش را درآورده و اصرار داره که بره توی حمام
اما وقتی میاد تو حمام ترس از آب اجازه نمیده از آب بازی لذت ببره
هفته ی بعد بخاطر پارساخان که ترسش از آب بریزه رفتیم خونه ی مادرجون که توی وان بازی کنید اما هییییچ فرقی نکرد بیرون از وان خیلی خوشحال بود و بازی میکرد اما وقتی گذاشتیمش توی آب جیغ و شیون شروع شد......نمیدونم چیکار کنم ؟؟؟؟؟
پارسا عاشق پدرجونه یعنی یه عاشق واقعی ، وقتی پدرجون باشه حتی بغل من هم نمیاد
از بس کشوهای تختتون را میکشیدین و وسایل توش را درمیاوردین ، کلا کشوها را از جاش درآوردم که ظاهرا برای شما خیلی بهتر شد !!!!
وقتی آریسا تعجب میکند:
و بعد با خنده ی من میخنده ......الهی قربون خنده هات بشششششششم
و ......وقتی پارسا تعجب میکند :
وقتی پارسا میخندد .....قربون خنده های پسرم هم بششششششششششم
برای اولین باااااار بدون صندلی ماشین ،سه تایی با هم رفتیم دنبال خاله نوشین و رفتیم شهربازی ....پارسا اولش خوب بود اما وقتی بازی شروع میشد گریه میکرد و میترسید و آریسا هم که محکم گردن خاله نوشین را گرفته بود و اصلا به اسباب بازی ها نگاه نمیکرد حسابی خورد تو ذوقم
و این هم فسقلیا با خواهر عزیزم که خیلی خیلی اون شب زحمت کشید و خسته شد
وقتی عینک مامان را میزنیم به چشممون
وقتی پارسا با دقت داره یه کاری را انجام میده عااااااشق این حالت لبهاش هستم
وقتی آریسا ببعیش را روی پاهاش میخوابونه .....اونم تو آشپزخونه
و مثل همیشه این هم از زحمت مامان نازی که دوباره برای شما هدیه خریدن . مامان عزیزم ، قربونتون برم ، ازتون تشکر میکنم که اینقدر به ما لطف و محبت دارین
ممنون از همراهیتون