پارسا جان و آريساپارسا جان و آريسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

دوقلوهاي مهربون

تغییرات در نوزده ماهگی

1391/10/20 1:47
نویسنده : مامان ندا
1,830 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسل های خوشمزه ی من ماچماچ

قبل از هرچیز میخوام به دوست عزیزم فریده و همسرش تسلیت بگم . از خدا میخوام به این پدرو مادر صبر بده و به هلیای عزیزم کمک کنه که به زندگی بدون پریا ادامه بده و با بهونه گیری هاش راجع به خواهرش داغ مادرش را تازه تر نکنه . آمین ناراحت

پست قبلی مخصوص این موضوع بود که حذفش کردم چون گفتم شاید فریده روزی اون متن را بخونه و دوباره خاطراتش زنده بشه و ناراحتش کنه.امیدوارم خدا همه ی بچه ها را حفظ کنه .

و اما از گلهای شیطون بگم :

*عزیزای دلم از زمانی که وارد نوزده ماهگی شدین هر روزتون با روز قبل تفاوت داره و پیشرفتتون سریعتر شده . هرچیزی را میبینید با انگشت اشاره به من نشون میدین که راجع بهش توضیح بدم و فردای اون روز میبینم درمورد همون چیز دارین با خودتون یه چیزایی میگین .تو شکل های هندسی "دایره" و تو میوه ها "انار"، "موز"،"سیب" و "پرتقال"را یادگرفتین .تمام اعضای صورت و دست و پا را هم میشناشین و تلفظ میکنید .

*وقتی میام وبلاگتون را آپدیت کنم با اعصاب داغون و قیافه درهم برهم شده از پای لپ تاپم بلند میشم چون شما مدااااااام تو دست و پامین ، گاهی وقتا تصمیم میگیرم که دیگه وبلاگو ادامه ندم اما دلم نمیاد این روزهای شیرینتونو ثبت نکنم .

*پارسا دیگه خیلی راحت میتونه ازصندلی ها بره بالا و مانور بده اما آریسا هنوز موفق به این کار نشده ولی وقتی میخواد جایی بشینه و نمیتونه پشششششت سر هم میگه " بشین دا " یعنی "بشینم اینجا" ، فرقی نمیکنه روی صندلی باشه یا روی اپن آشپزخونه یا میزناهارخوری و ...... فقط اگر دستورشون سریع اجرا نشه جیغ های بنفش و کلی مروارید سهم ماست که بهمون تحویل میدن و من دارم با این کار یعنی درخواست کاری با گریه زاری و زورگویی مبارزه میکنم اما دارم جون و اعصابمو رو این پروژه میذارم به علاوه اعصاب همسایه های بیچاره نیشخند

*پارسا به هر شیء گردی میگه "تو" یعنی توپ و آریسا میگه "دایره" ، مثلا روی بلوز من یه کلمه انگلیسی نوشته شده بود که حرف "O"داشت ، آریسا میگفت "دایره" پارسا حرص میخورد میگفت "تو" خلاصه کار به جایی رسید که بنده کچل شدم و رفتم بلوزمو عوض کردم !!!!!!!

*تازگی ها خیلی بیشتر از قبل با هم دعوا میکنید ، همدیگه را خیلی ناجور هل میدین،موهای همو میکشین ، اسباب بازیهاتون را تو سر و صورت هم میزنید یا پرت میکنید که همش خطرناکه و ازبس شوک به من وارد شده همه گوشتهای تنم آب شده نمیدونم با این کارهاتون چکار کنم ؟؟؟؟؟

*علاقه شدیدی پیدا کردین به جمع کردن روفرشی ها و تلمبار کردن اسباب بازیهاتون زیر اونها و همچنین پرت کردن اسباب بازی ها از روی اپن توی سالن به سمت آشپزخونه !!!

* عاشق خاله ستاره هستید ، تلویزیون را نشون میدین و میگین "ستاره" ، آریسا ستاره را خیلی خوب شناخته و از اون موقع من فهمیدم چقدر وسیله ی ستاره دار داریم تو خونه و خبر نداشتم !!!!

*چند روزه که یک کشف جدید خانمان سوز کردید ، بالشت ها را میذارین زیر پاتون و به همه جا بخصوص جاهایی که این چیزها هست : کلیدهای برق ، آیفون ، تلفن ، گوشی موبایل ، کنترل ها ، کلید ، دسترسی پیدا میکنید ، دیگه کم کم وقتشه همه چیز را بکوبیم به طاق

بریم چندتاعکس ببینیم ، جدیدا وقتی میخوام عکس بگیرم میدوید میاین کنار من و میخواین مانیتور دوربین را ببینید ، توروبه خدا با اعصاب من اینقدر بازی نکنید .

خاله های مهربونی که لطف میکنید به وبلاگ ما میاین ببخشید که من نمیرسم جواب لطفو محبتتون را بدم اما با خوندن نظرهای شما کلی انرژی میگیرم . همتونو دوست دارم قلب

بدون شرح

آخه آریسا جون مگه جاقحط بود که رو این سبد فسقلی نشستی ؟؟؟ اصلا این سبد را از کجا آوردی؟؟!!

چشم های آریسا :

چشم های پارسا :

اینجا آریسا داره التماس میکنه بره پیش پارسا :

اما پارسا میگه نههههه خواهرجون من میام پیش تو و اونوقته که مامان استرسکلافه

اینم ببعی آریسا که چندوقته دخملی بهش علاقه مند شده و باهاش ارتباط برقرار کرده

ممنون از نگاه گرمتون لبخند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

زهرا
20 دی 91 8:34
الهي قربون چشماتون برم چقدشيطون شدن ميدونم سخته نداجون اماخيلي خوش ميگذره هااااااااا،توروخداديگه ازاين فكرانكن كه وبوتعطيل كني چون من يكي شديدبهشون وابسته شدم


زنده باشی عزیزم ، خوش که میگذره اما خستگی هم داره
نسیم -مامان آرتین
20 دی 91 8:56
ای جـــــــــــــــــــــــــــونم خدا حفظشون کنه
ندا جون این وروجکهارو میبینم انگار دارم شیطنتهای آرتین ومیبینم
آرتین خان ماهم یک ماهی میشه که میتونی بره روی تمام صندلیها ویهبار از روی میز نهار خوری میارمش پایین یه بار از روی میز توالت تازه دیروز رفت روی کابینت که داشتم سکته میکردم پس ببینم پسر من به تنهایی داره کار این 2تا فسقلی رو انجام میده


جون دلم ،ماشالا . انشالا همیشه سالم باشه از طرف من N تا ببوسش
نازی
20 دی 91 9:13
وای وای چقدر شیطون شدن اینا که وسایله خونست میترسم روزی برسه که از سرو کله شما وباباشون برن بالا.وای میگن بچه ها از دیوار راست میرن بالا پارسا دقیقا داره همون کارا رو انجام میده.
الهی من قربون اون خنده هاشون که جیگیر آدم آب میکنه واون موقع اس که دوس داره یه ماچ گنده از لپشون بکنی.خونتون سرامیکیه مواظب باشید از مبل میرن بالا سرشون تو سرامیکا نخوره میبوسمتون بای

نازی جون همین الان هم از سر و کلمون بالا میرن .این سرامیک ها رامیبینم که اینقدر حرص میخورم دیگه

شقایق مامی پانی پویان
20 دی 91 10:11
ای جان
ببین چجوری خودشو جا داده روی سبد



مامان صدرا
20 دی 91 10:19
خدا حفظشون کنه. من عاشق دوقلوهام
مامانی مهربون برای ماهم دعا کن خدا بهمون نی نی بده.


مرسی عزیزم ، انشاالله که خدا به شما هم یه نی نی سالم و صالح هدیه بده
نرگس مامان طاها و تارا
20 دی 91 12:32
ندا من بودم.زود بيا بگو چي شده؟


نرگس جون منم دقیقا نمیدونم چی شده یکی میگه عفونت ریه یکی میگه سرطان خون فقط میدونم پریا کوچولو دیگه تو دنیای ما آدما نیست و رفته پیش فرشته هاو همه این اتفاقات درعرض یک ماه اتفاق افتاده فریده وبلاگشم حذف کرده برای آرامشش دعا کن
پوپک
20 دی 91 17:26
ندا جون منم مطلب نوشتم اما نمی خوام حذفش کنم. می خوام این روز تلخ رو به یاد داشته باشم. می خوام از هلیا و پریا یه خاطره- هر چند تلخ داشته باشم. اونا وبلاگشون رو حذف کردن. اگه منم حذف کنم احساس می کنم دیگه هلیا و پریا را حذف می کنم. من می خوام همیشه باشن و این خاطره تلخ برا دخترام هم ثبت بمونه. فریده پریا رو یادش نمی ره. اون دلش داغدارتر از اونه که با مطلب من داغش تازه بشه. شاید مطلبم تسلایی برایش باشد. خدا بهشون صبر بده تا بتونن تحمل کنه.
ندا جان ایام به کام


پوپک جان نظر شما هم محترمه عزیزم و شما صاحب اختیار وبلاگت هستی . من خودم هنوز نتونستم این اتفاق را باور کنم و حتی یک لحظه هم از ذهنم بیرون نمیره شبها با وجود خستگی تمام؛ خوابم نمیبره چون تو فکر فریده هستم و براش ناراحتم وقتی میومدم تو وبلاگم همین که چشمم به اون پست میخورد قلبم کنده میشد و انگار همین الان این اتفاق افتاده به همین دلیل گفتم وقتی من اینقدر ناراحت میشم قطعا فریده هم بیشتر از من ناراحت میشه و حذفش کردم ولی یاد و خاطره های پریای عزیزم هیچ وقت از ذهنم بیرون نمیره

آلاء
20 دی 91 19:11
الهی قربونشون برم
ندا جون تو رو خدا اصلا فکر ادامه ندادن رو نکن چون من اگه این دوتا فندوقو نبینم استخون درد میگیرم
شاید باورت نشه ولی وقتی شروع به خوندن مطالب جدید و عکسای جدید میکنم از اول تا آخرش میخندم و قربون صدقه شون میرم برای سلامتیشون دعا میکنم
و
همینطور سلامتی و صبر و توان برای ندا جونمممممم
خیلی برام دعا کن این روزا داغونم دیگه کم آوردم
قدر ثانیه ثانیه لحظه هاتو بدون و با هر شیطونیشون برام دعا کن که به روز منم بیاد این روزا


آلا جان از لطف بی حدت نسبت به دوقلوهام ممنونم انشالا زنده باشی عزیزم و هرچی از خدا میخوای بهت بده . من قابل نیستم ولی برات دعا میکنم
نازی
23 دی 91 9:26
خواهش میکنم قابل نداشت من برداشتمشون.از طرف من آریسا گلی وپارسا گلی رو ببوس
مامی دوقلوها (زهرا)
23 دی 91 21:59
واقعا دارم ویوونه میشم خبر فوت پریا خوندم .واااااااااااقعا دارم دق می کنم خدا به فریده جون صبر بده.چه دنیاااااااااایی....


زهرا جون براش فقط دعا کن
نازی
25 دی 91 13:48
با اجازه من لینکتون کردم.


خواهش میکنم عزیزم
مریم مامان محمد مانی
26 دی 91 14:01
ای جانم...................... بچه ها شیطونن دیگه........................ من که خودم بلایی بودم......... جالبه که خیلی از کارهای وروجکم منو یاد بچگی های خودم میندازه البته این باعث نمیشه دعواش نکنم


بچه ها به پدر مادرشون میرن دیگه هربلایی سر مامان باباهامون آوردیم حالا این فسقلیا سرمون میارن