تغییرات در نوزده ماهگی
سلام عسل های خوشمزه ی من
قبل از هرچیز میخوام به دوست عزیزم فریده و همسرش تسلیت بگم . از خدا میخوام به این پدرو مادر صبر بده و به هلیای عزیزم کمک کنه که به زندگی بدون پریا ادامه بده و با بهونه گیری هاش راجع به خواهرش داغ مادرش را تازه تر نکنه . آمین
پست قبلی مخصوص این موضوع بود که حذفش کردم چون گفتم شاید فریده روزی اون متن را بخونه و دوباره خاطراتش زنده بشه و ناراحتش کنه.امیدوارم خدا همه ی بچه ها را حفظ کنه .
و اما از گلهای شیطون بگم :
*عزیزای دلم از زمانی که وارد نوزده ماهگی شدین هر روزتون با روز قبل تفاوت داره و پیشرفتتون سریعتر شده . هرچیزی را میبینید با انگشت اشاره به من نشون میدین که راجع بهش توضیح بدم و فردای اون روز میبینم درمورد همون چیز دارین با خودتون یه چیزایی میگین .تو شکل های هندسی "دایره" و تو میوه ها "انار"، "موز"،"سیب" و "پرتقال"را یادگرفتین .تمام اعضای صورت و دست و پا را هم میشناشین و تلفظ میکنید .
*وقتی میام وبلاگتون را آپدیت کنم با اعصاب داغون و قیافه درهم برهم شده از پای لپ تاپم بلند میشم چون شما مدااااااام تو دست و پامین ، گاهی وقتا تصمیم میگیرم که دیگه وبلاگو ادامه ندم اما دلم نمیاد این روزهای شیرینتونو ثبت نکنم .
*پارسا دیگه خیلی راحت میتونه ازصندلی ها بره بالا و مانور بده اما آریسا هنوز موفق به این کار نشده ولی وقتی میخواد جایی بشینه و نمیتونه پشششششت سر هم میگه " بشین دا " یعنی "بشینم اینجا" ، فرقی نمیکنه روی صندلی باشه یا روی اپن آشپزخونه یا میزناهارخوری و ...... فقط اگر دستورشون سریع اجرا نشه جیغ های بنفش و کلی مروارید سهم ماست که بهمون تحویل میدن و من دارم با این کار یعنی درخواست کاری با گریه زاری و زورگویی مبارزه میکنم اما دارم جون و اعصابمو رو این پروژه میذارم به علاوه اعصاب همسایه های بیچاره
*پارسا به هر شیء گردی میگه "تو" یعنی توپ و آریسا میگه "دایره" ، مثلا روی بلوز من یه کلمه انگلیسی نوشته شده بود که حرف "O"داشت ، آریسا میگفت "دایره" پارسا حرص میخورد میگفت "تو" خلاصه کار به جایی رسید که بنده کچل شدم و رفتم بلوزمو عوض کردم !!!!!!!
*تازگی ها خیلی بیشتر از قبل با هم دعوا میکنید ، همدیگه را خیلی ناجور هل میدین،موهای همو میکشین ، اسباب بازیهاتون را تو سر و صورت هم میزنید یا پرت میکنید که همش خطرناکه و ازبس شوک به من وارد شده همه گوشتهای تنم آب شده نمیدونم با این کارهاتون چکار کنم ؟؟؟؟؟
*علاقه شدیدی پیدا کردین به جمع کردن روفرشی ها و تلمبار کردن اسباب بازیهاتون زیر اونها و همچنین پرت کردن اسباب بازی ها از روی اپن توی سالن به سمت آشپزخونه !!!
* عاشق خاله ستاره هستید ، تلویزیون را نشون میدین و میگین "ستاره" ، آریسا ستاره را خیلی خوب شناخته و از اون موقع من فهمیدم چقدر وسیله ی ستاره دار داریم تو خونه و خبر نداشتم !!!!
*چند روزه که یک کشف جدید خانمان سوز کردید ، بالشت ها را میذارین زیر پاتون و به همه جا بخصوص جاهایی که این چیزها هست : کلیدهای برق ، آیفون ، تلفن ، گوشی موبایل ، کنترل ها ، کلید ، دسترسی پیدا میکنید ، دیگه کم کم وقتشه همه چیز را بکوبیم به طاق
بریم چندتاعکس ببینیم ، جدیدا وقتی میخوام عکس بگیرم میدوید میاین کنار من و میخواین مانیتور دوربین را ببینید ، توروبه خدا با اعصاب من اینقدر بازی نکنید .
خاله های مهربونی که لطف میکنید به وبلاگ ما میاین ببخشید که من نمیرسم جواب لطفو محبتتون را بدم اما با خوندن نظرهای شما کلی انرژی میگیرم . همتونو دوست دارم
بدون شرح
آخه آریسا جون مگه جاقحط بود که رو این سبد فسقلی نشستی ؟؟؟ اصلا این سبد را از کجا آوردی؟؟!!
چشم های آریسا :
چشم های پارسا :
اینجا آریسا داره التماس میکنه بره پیش پارسا :
اما پارسا میگه نههههه خواهرجون من میام پیش تو و اونوقته که مامان
اینم ببعی آریسا که چندوقته دخملی بهش علاقه مند شده و باهاش ارتباط برقرار کرده
ممنون از نگاه گرمتون