تعطیلات خود را چگونه گذراندید
فرشته های من عاااااااااااااااااشقتونم
اینقدر دوستتون دارم که نمیتونم توصیفش کنم بعضی وقتها دلم ضعف میره و چنان میچلونمتون تو بغلم که جیغتون در میاد . روزی هزاااااارتا بوستون میکنم و همش دارم باهاتون بازی میکنم . خدایا شکرت چه روزای قشنگی ...... هرروز عصر میذارمتون توی کالسکه و با هم میریم پارک نزدیک خونمون , اونجا را خیلی دوست دارین . یک ساعتی را توی پارک چرخ میزنیم و میایم خونه ........ بسیااااااااار زیبا با هم بازی میکنید من کیف میکنم وقتی نگاهتون میکنم . کلمات ماما ، بابا ، د د ، دالی را یاد گرفتین و از اشکال هندسی دایره و مربع را کاملا میشناسین و با انگشتاتون بهش اشاره میکنید . وقتی بازی میکنیم من پتو را میندازم روی سرم و میگم مامان کووووووو شما دوتا باسرعت میاین پتو را برمیدارین و میگین دااااااالی و بعد اونو میکشین رو سرتون تا من پیداتون کنم و من عاااااااشق این کارتون هستم .
هفته ی پیش چندروز تعطیل بود با اصرار خاله جون زهرا یک روزش را با مامان نازی و پدرجون و خاله و غزل رفتیم پارک سپاهان شهر خیلی زیبا و عالی بود ، اسباب بازی هاش هم مناسب سن شما بود اما متاسفانه پارسا بدخواب شده بود و اخلاق نداشت اما آریسا واسه خودش روی تاب آواز میخوند و کلی ذوق کرده بود و روز بعدش هم رفتیم باغ و کلیییییی خوش گذشت اینم از عکسای باغ و پارک ........
تاب سواری دخمل گلم
آواز خواندن دخترم
و پسر خواب آلودم
پارسا اومد بغل مامان و به هییییچ عنوان از من جدا نمیشد . حسابی ضدحال زد و همه ی عکسامون بر خلاف میلم تکی شد
و اما عکس های باغ
در اینجا پسرم دارن جوجه کباب میل میفرمایند
در اینجا ایشون بهونه گیر شدن و دوباره ضدحال زدن
با مامان نازی و پدرجون
و دوباره تاب بازی - پارسا خوابش میومد و اینجا به زور نشوندمش و عوامل پشت صحنه ی زیادی کمک کردن تا ما یه عکس از آقا بگیریم
اما آریسا دوباره زد زیر آواز
و پارسا بالاخره خوابید و تو اون هوای عالی تا عصر بیدار نشد
آریسا خانم هم درحال شیطونی
عکس تاریخی از آریسا و مامان و باباش
این هم آریسا وقتی ازش پرسیدیم سو سو (لوستر) کوووو
اینم از تعطیلات سه روزه اردیبهشت ماه جای همه خالی خیلی خوش گذشت