پارسا جان و آريساپارسا جان و آريسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

دوقلوهاي مهربون

پارک

1391/6/12 17:18
نویسنده : مامان ندا
1,887 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جیگرطلاهای مامان ماچماچ

قربون اون شیرین زبونیتون برم ؛ چند روزه که هرچی را بهتون میگم تکرار میکنید بخصوص آریسا که با دقت گوش میده و به لبای من نگاه میکنه و اون کلمه را خیلی خوشمزززززه با زبون خودش تکرار میکنه . از وقتی رفتیم ویلای پل زمان خان که اتاقش از این پنکه سقفی ها داشت ؛آریسا هرجا چیزی شبیه پنکه میبینه فقط یه پنج دقیقه چشمای گردش را میندازه توی چشمام و با انگشت کوچولوش اشاره میکنه و پشت سر هم میگه "پنچه پنچه"  . وقتی هم میریم پارک هرچی نی نی میبینه میگه" ن,ن, " و وقتی گرسنه میشه سوزنش گیر میکنه رو کلمه ی" ببه ". قربون اون زبون کوچولوت برررررررررم ماچ . جانوران عزیز را هم از مورچه و گنجشک گرفته تا اسب و گاو هرچی میبینی میگی بببببع بببببببع   ماچ

پارسای عزیزم هم خیلی واضح میگه" مامان ندا" و "بابا" اما  وقتی میخوایم برای کسی بگه باید کلی خواهش و تمنا کنیم تا لطف کنند و کلماتی که میتونن بگن را ادا کنند.

 گَ ل گَ ل کردن را خیلی زیباااااا برای مامان با اون دستای کوچولوت اجرا میکنی و میخندی و من عاشق این باز و بسته کردن انگشتای نازنینت هستم قربونت بررررررررررمماچ

هر دوتون خیلی ددری شدین و هرکسی را میبینید که لباس بیرون تنش کرده میدوید میچسبید بهش و ولش نمیکنید تا اینکه اون بنده خدا ببرتتون بیرون یه دوری بزنید و بیاین . البته جدیدا" فهمیدین این یه کلکه و دیگه به هیچ عنوان از بغل شخص به دام افتاده نمیاین پایین نیشخند.

 پنج شنبه هفته ی گذشته خیلی بهونه گیر شده بودین و منو کلافه کردین به همین دلیل مامان نازی و پدرجون مهربون مثل همیشه به دادم رسیدن و اومدن آریسا را بردن خونه ی خودشون ومن و پارسا و باباپیمان با آرامش استراحت کردیم ، رفتیم خرید ، شب هم رفتیم رستوران یه غذای خوشمزه زدیم تو رگ . آریسا هم با اصرار مامان نازی شب اونجا موند و ما یک خواب نسبتا" خوب رفتیم و قرار شد از این به بعد هرهفته پنج شنبه یکی از بچه ها را ببریم اونجا تا ما هم به کارهامون برسیم . اما جای آریسا وااااااااااقعا" توی خونه خالی بود چون ماشاالله خیلی شیطون تر از پارساست . پارسا آروم برای خودش بازی میکنه اما آریسا .............از خود راضیشیطان

سه شنبه ٧مرداد رفتیم خونه ی خاله زهرا که با غزل ببرمتون سرزمین عجایب اما متاسفانه سرزمین عجایب بعلت تعمیرات تا یک ماه دیگه تعطیل بود و ما هم  بردیمتون پارک سپاهان شهر که خیلی هم دوست داشتین . قبلا" از سرسره میترسیدین اما این بار آریسا جیغ میزد که دستمو نگیرین میخوام خودم بیام پایین و موقع لیز خوردن از روی سرسره غش غش میخندید . پارسای گلم تاب را به سرسره ترجیح میداد و میخواست فقط توی تاب بشینه . خاله زهرا و غزل عزیزم خیلی به من کمک کردن وگرنه نمیتونستم کنترلتون کنم . دستشون دردنکنهقلبگاوچران بریم سراغ عکسای پارک

قبل از دیدن عکس ها باید بگم که رفتم آتلیه برای انتخاب عکس و آقای عکاس محترم گند زده بودن با این عکس گرفتنشون و من خیلی عصبانی شدم چون اون روز خیلی اذیت شدیم اما دیگه کاری نمیشد کرد. از بین اون همه عکس دوتاشو برای یادگاری انتخاب کردم وگرنه اصلا و ابدا" به دلم نچسبیدناراحت . تازه همین دوتا را هم گفتن یک ماه دیگه حاضر میشه عصبانی

 

دختر خاله ی عزیزم غزل جون که مراقب بچه ها بود

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

زهرا
12 شهریور 91 17:24
پارساجون به چي فك ميكني عزيزم؟قربونت برم نداجون كه بااينكه سرت شلوغه مياي ماروازدلتنگي درمياري دوستون دارم
آلاء
15 شهریور 91 17:33
قربون شیطنتتون عشقای من* همیشه شاد و خوشحال باشید:
مامان زهره
18 شهریور 91 13:29
سلام محمد سپهر با كد 41 در مسابقه "روياي زيبا" شركت كرده خوشحال مي شم بهش راي بدين. اين هم نشاني: http://lavashak.niniweblog.com/post36.php