پارک
سلام جیگرطلاهای مامان
قربون اون شیرین زبونیتون برم ؛ چند روزه که هرچی را بهتون میگم تکرار میکنید بخصوص آریسا که با دقت گوش میده و به لبای من نگاه میکنه و اون کلمه را خیلی خوشمزززززه با زبون خودش تکرار میکنه . از وقتی رفتیم ویلای پل زمان خان که اتاقش از این پنکه سقفی ها داشت ؛آریسا هرجا چیزی شبیه پنکه میبینه فقط یه پنج دقیقه چشمای گردش را میندازه توی چشمام و با انگشت کوچولوش اشاره میکنه و پشت سر هم میگه "پنچه پنچه" . وقتی هم میریم پارک هرچی نی نی میبینه میگه" ن,ن, " و وقتی گرسنه میشه سوزنش گیر میکنه رو کلمه ی" ببه ". قربون اون زبون کوچولوت برررررررررم . جانوران عزیز را هم از مورچه و گنجشک گرفته تا اسب و گاو هرچی میبینی میگی بببببع بببببببع
پارسای عزیزم هم خیلی واضح میگه" مامان ندا" و "بابا" اما وقتی میخوایم برای کسی بگه باید کلی خواهش و تمنا کنیم تا لطف کنند و کلماتی که میتونن بگن را ادا کنند.
گَ ل گَ ل کردن را خیلی زیباااااا برای مامان با اون دستای کوچولوت اجرا میکنی و میخندی و من عاشق این باز و بسته کردن انگشتای نازنینت هستم قربونت بررررررررررم
هر دوتون خیلی ددری شدین و هرکسی را میبینید که لباس بیرون تنش کرده میدوید میچسبید بهش و ولش نمیکنید تا اینکه اون بنده خدا ببرتتون بیرون یه دوری بزنید و بیاین . البته جدیدا" فهمیدین این یه کلکه و دیگه به هیچ عنوان از بغل شخص به دام افتاده نمیاین پایین .
پنج شنبه هفته ی گذشته خیلی بهونه گیر شده بودین و منو کلافه کردین به همین دلیل مامان نازی و پدرجون مهربون مثل همیشه به دادم رسیدن و اومدن آریسا را بردن خونه ی خودشون ومن و پارسا و باباپیمان با آرامش استراحت کردیم ، رفتیم خرید ، شب هم رفتیم رستوران یه غذای خوشمزه زدیم تو رگ . آریسا هم با اصرار مامان نازی شب اونجا موند و ما یک خواب نسبتا" خوب رفتیم و قرار شد از این به بعد هرهفته پنج شنبه یکی از بچه ها را ببریم اونجا تا ما هم به کارهامون برسیم . اما جای آریسا وااااااااااقعا" توی خونه خالی بود چون ماشاالله خیلی شیطون تر از پارساست . پارسا آروم برای خودش بازی میکنه اما آریسا .............
سه شنبه ٧مرداد رفتیم خونه ی خاله زهرا که با غزل ببرمتون سرزمین عجایب اما متاسفانه سرزمین عجایب بعلت تعمیرات تا یک ماه دیگه تعطیل بود و ما هم بردیمتون پارک سپاهان شهر که خیلی هم دوست داشتین . قبلا" از سرسره میترسیدین اما این بار آریسا جیغ میزد که دستمو نگیرین میخوام خودم بیام پایین و موقع لیز خوردن از روی سرسره غش غش میخندید . پارسای گلم تاب را به سرسره ترجیح میداد و میخواست فقط توی تاب بشینه . خاله زهرا و غزل عزیزم خیلی به من کمک کردن وگرنه نمیتونستم کنترلتون کنم . دستشون دردنکنه بریم سراغ عکسای پارک
قبل از دیدن عکس ها باید بگم که رفتم آتلیه برای انتخاب عکس و آقای عکاس محترم گند زده بودن با این عکس گرفتنشون و من خیلی عصبانی شدم چون اون روز خیلی اذیت شدیم اما دیگه کاری نمیشد کرد. از بین اون همه عکس دوتاشو برای یادگاری انتخاب کردم وگرنه اصلا و ابدا" به دلم نچسبید . تازه همین دوتا را هم گفتن یک ماه دیگه حاضر میشه
دختر خاله ی عزیزم غزل جون که مراقب بچه ها بود