پارسا جان و آريساپارسا جان و آريسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

دوقلوهاي مهربون

نوروز 92 را چگونه گذراندید؟؟؟؟

1392/1/21 2:36
نویسنده : مامان ندا
5,000 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام صدتا سلام

جونم براتون بگه که امسال عید ما شرمنده همه شدیم و اعلام کردیم که ما به احترام بزرگترها فقط دید داریم  اما بازدید نداریم خجالت چون تمام زندگیمون جمع شده و فقط کافیه چند ساعت بساط مهمونی و پذیرایی پهن بشه ......اون وقته که خونه با تمام وسایلش میره تو هوا!!!......دیدم که میگماااااااااااااااااا نیشخند

همون چندتا مهمونی هم که رفتیم اینقدر دست توی آجیل ها کردین ، شیرینی خرد و خمیر کردین ، میوه ها را از تو بشقاب ها پرت و پورت کردین ، به لباس های خودتون و من و بابا و مبل های مردم گند زدین که  فکر میکنم میزبان ها تو دلشون یه چیزی نذر میکردن ما زودتر پاشیم بریم !کلافهنیشخند

خلاصه از این مهمونی ها چیزی نگذشته بود که پارسا خان مریض شدن و عذرخواهی میکنم از همگی (دچار شکم روی شدید شد) . هرکاری کردیم بتونیم ORS را به پارسا بدیم نشد که نشد ....حتی دوغ را هم نمیخورد ، روز دهم فروردین بود که آریسا را گذاشتیم خونه مامان نازی و پارسا را دوباره بردیم دکتر که گفتن آب بدنش داره تموم میشه و پشت لبهاش خشک خشک شده .....بدترین خاطره من در اون شب شکل گرفت و به دست کوچولو و نازنین پارسای عزیزم دوتا سرم زدن .....مادر و پسر کلی گریه کردیم و بعد خانم پرستار من را از اتاق آورد بیرون و گفت این بچه تو را اینجوری میبینه بیشتر میترسه و ....... این شد که من سعی کردم خودم را کنترل کنم اما قلبم تکه تکه شده بود و بغض داشت خفم میکرد . هنوز ده دقیقه نگذشته بود که پارسا شروع کرد به ناآرومی کردن و بالا پایین پریدن ...پشت سر هم با التماس میگفت ماماااان ماماااان دَ دَ ...چهار ساعت دیگه از سرم مونده بود اما پارسا طاقت نداشت و از محیط اونجا ترسیده بود این شد که رفتیم توی ماشین و من با یک دست پسرکوچولوم را گرفتم و با دست دیگه سرم را  که از شیشه ماشین داده بودیم بیرون که بالا باشه( چون یه خورده که پایین میگرفتیم دیگه چکه نمیکرد ) . بابا پیمان هم آروم رانندگی میکرد تا گل پسرم خوابش ببره و خداراشکر نتیجه گرفتیم و بعد از اون همه اذیت و گریه بچم خوابید و دوباره اشکای من سرازیر شد . مسؤلین محترم کلینیک یک پایه سرم به ما دادن آوردیم توی کوچه کنار ماشین گذاشتیم و چهارساعت بببببسسسس تو ماشین نشستیم تا ساعت 11:30 شب که سرمش تموم شد اما با اینکه خیلی مراقب بودم از بس دستش را تکون داده بود آب رفته بود زیرپوستش و دستش به شدت ورو کرده بود الهی بمیررررررررررررررم که دستش از تو آستینش رد نمیشد . مامان نازی هم زنگ زدن و گفتن آریسا هم به این وضعیت دچار شده و خاله جون پری اومده خونشون برای کمک . مامانم نذاشتن آریسا را ببرم و گفتن پیش ما بمونه و تو مراقب پارسا باش من هم چون خاله نوشین رفته بود مسافرت و مامان نازی کلی گریه زاری و دلتنگی کرده بود ، گفتم اینجوری هم من یه کم استراحت میکنم و هم مامان سرشون به آریسا گرم میشه ، با اینکه دلم پیش دخملی بود اما گذاشتمش و اومدم . من و بابا پیمان که دیگه از شدت خستگی له شده بودیم هلاااااک بودیم و خوابیدیم تا ساعت 10 صبح فردا ....به محض بیدار شدن زنگ زدم به مامانم ببینم آریسا در چه شرایطیه که دیدم خانم با مامان نازی رفتن اداره و پشت میز مامان نشستن و بیست هزارتومن هم عیدی از همکارای مامان گرفتن و خلاصه بد نگذشته بود بهشون . خداراشکر حالش هم خوب شده بود و مشکلی نداشت . حال روحی مامان نازی هم خیییلی بهتر بود . خیالم از بابت آریسا و مامانم راحت شد.

مامان سد زاینده رود ویلا گرفته بودن و قرار بود همگی ظهر راه بیفتیم بریم....همه رفتن ، آریسا هم باهاشون رفت . ما به خاطر پارسا نرفتیم . ولی پارسا مرتب بهانه مامان نازی را میگرفت و میرفت دستش رو میکوبید به در ورودی و گریه میکرد ناراحت ما هم دلمون سوخت و بار و بندیل را بستیم و راهی شدیم . وقتی رسیدیم اونجا پارسا اینقدر خوشحال شد و ذوق کرد که یادش رفت مریضه . خیلی خوش گذشت جای همه خالی بود . فقط شب دوازدهم حال پارسا بد شد ، خیلی اذیت شد و اذیت شدیم اما به لطف مامان عزیز و خاله های مهربونم تونستیم اون شب سخت را بگذرونیم . روز سیزده به در هم عالی بود و خداراشکر حال پارسا خوب بود . این موضوع باعث شد که پارسا از سوختگی پاهاش بترسه و دیگه توی پوشکش کاری نمیکنه ، وقتی جیش داره شلوارش را درمیاره و میگه مامان ماماااان و من هم سریع میبرمش دستشویی ، فعلا دستم به این پروژه بند شده . خواستم دوتا را با هم بگیرم اما خیلی سخته و نمیشه کنترلشون کرد ، حالا فعلا پارسا خودش یاد گرفته ببینیم چی میشه . از روز هجدهم فروردین شروع کردم اما الان داااااااااااااااااغونم چون دوباره وضع مزاجیش به هم ریختهناراحت خیلی طولانی شد و این من را نگران کرده ، امیدوارم هرچه زودتر خوب بشه ،الهی بمیرم خیلی اذیت شدناراحت

بریم ادامه مطلب..........

امسال به دلیل وجود دوعدد وروجک شیطون هفت سین را دیواری چیدم نیشخند



و این هم فاصله هفت سین از سطح زمین



مهمانی ها و شیطنت


 

 


پارسا و آریسا و شاینا



پارسا و آریسا و هیوا



امیررضاجون ، پسرعمه و عشق پارسا



عروسک ها هم فراموش نشدن و آریسا گلی هرروز براشون کتاب قصه میخوند


 

 


یک روز خیلی خوب ، صرف ناهار در یکی از رستورانهای زیبای بیرون از شهر همراه با پدرجون و مامان نازی ، خاله نوشین رفته بود تهران و جاش خیلی خیلی خالی بود


 

 


ولی مثل همیشه من فقط داشتم دنبال شما بدو بدو میکردم



 دهم فروردین پارسا حالش بد شد و در راه رسیدن به کلینیک کودک ، توی ماشین اینجوری خوابیده بود و جیگر مادر را کبااااااااب کردگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریه


 

 


و بعد هم یکی از بدترین و تلخ ترین لحظات زندگی من



آریسا اون شب خونه ی مامان نازی خوابید و صبحش باهاشون رفت اداره و جای ایشون نشست......



چه زود پله های ترقی را طی کردی دخترم،آفرینتشویق......نکنه بجای پله با آسانسور اومدی؟؟؟نیشخند



حال پارسا کمی بهتر شد و از عصر یازدهم رفتیم سد زاینده رود برای سیزده به در هم اونجا بودیم

عشق پرتاب سنگ در رودخانه کم آب زاینده رود



پارسا سنگ هایی را انتخاب میکرد که از همه بزرگتر بود ، حتی به سختی بلندشون میکرد



این هم فرشته ی مراقب شما مامان نازی که همیییییشه به زحمتن



مامان نازی صورتهاتون را کرم ضدآفتاب زدن تا پوستتون نسوزه ، آریسا خوشش اومده بود و رو گردن پدرجون نشسته بود و خوشحالی میکرد



در راه بازگشت به ویلا پارسا هرچی قاصدک بود میخواست بچینه و فوت کنه (خدا خوب کنه اون کسی را که این کار را یادش داااااااااااااااد عصبانی)



بعد از آب بازی و قاصدک بازی همراه با هیوا اومدین توی حیاط ویلا و باز هم با پدرجون بازی کردین



این هم یک عکس خوب از یک روز خوب دیگه با آقای دکتر" ح " دوست صمیمی باباپیمان


 

 در پایان از پدر و مادر و خواهر عزیزم و خاله های مهربونم خیلی خیلی تشکر میکنم که من را تنها نذاشتن و همه جوره همراهم بودن تا به من خوش بگذره ، هرچی تشکر کنم باز هم کمه چون محبتتون بی نهایت برام ارزش داره ،

خیلی دوستون دارم قلبقلبقلبقلب

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (21)

نسیم-مامان آرتین
21 فروردین 92 8:46
وای بمیرم برات ندا جون که چیکشیده خدا رو شکر آرتین یه کوچولو سرما خورده بود من داغون بودم همه میگفتن من بدتر از آرتین لاغر شدم وزیر چشام حسابی گود افتاده بود ببین شما چی کشیدی اما خدا رو شکر که حالش زود خوب شده
راستی گشت وگذارهم معلومه بهتون حسابی خوش گذشته آخه از خنده های این فسقلیا میشه فهمید که چه حسی داشتن
واااااااااااااااااااااااااااااااای ندا جون از خرابکاری وشیطنت عید نگم بهتره بیا تو وب ارتین بخون ببین به تنهایی چه آتیشی سوزونده
ودر آخر عاشقتونم


زنده باشی نسیم جون ، خداراشکر که آرتین کوچولو زود خوب شد، جاتون خالی بود بله خوش گذشت بخصوص به بچه ها . حتما میام به وبلاگت . ما هم عاشقتیم خاله نسیم جون
باران
21 فروردین 92 10:13
عزیزم امیدوارم سال خوبی داشته باشی
خیلی از دیدن پستی که گذاشتی لذت بردم واااااااااااااااااااااااای چه عکسای قشنگی مرسی مامان مهربون ونمونه


همچنین شما باران عزیز ، خداراشکر که لذت بردی ، خواهش میکنم، عزیزم شما لطف داری ما مادرای دوقلوها هممون نمونه ایم ، قبول داری ؟؟
باران
21 فروردین 92 10:14
اون عکس چهر نفری که گرفتین عکس خیلی قشنگیه


مرسی عزیزم
باران
21 فروردین 92 10:17
عزیزم یه دنیا ممنونم


خواهش میکنم ، اما بابت چی باران جان ؟؟؟
باران
21 فروردین 92 10:20
چیدن سفره ی هفت سینت ایده ی جالب وبی نظیری بود


مرسی باران جان لطف داری
پرگل
21 فروردین 92 12:38
آخی بمیرم واسه پارسا که سرم زده، ایشالا زودی خوب بشه، عکسا خیلی قشنگ بود مثل همیشه لذت بردم


خدانکنه پرگلم ، انشاالله همیشه زنده باشی و سلامت .خداراشکر که لذت بردی ممنون از لطفت
مامان محمد مانی
21 فروردین 92 14:42
لعنت به این ویروس که امسال خیلی ها رو درگیر کرده
بمیرم برا پارسا که انقدر عذاب کشیده ، جیگرم کباب شد.
ولی آنجا که نوشتی به در میزده که ببریدش پیش مامان نازی ها......... اشکم در آمد.
چه خوب که پارسا به سلامتی دیگه از پوشک گرفته میشه.
خدا به مادر و کل خانواده ات سلامتی بده و خدایش این مامان ها خیلی مهربونن و فداکار.
البته چشم بر هم زدنی نوبت ماست که نوه هامون را تر و خشک کنیماااااااااا


مرسی عزیزم ، زنده باشی گلم . ممنون از دعای خوبت ، آمین . خدا همه ی پدر مادرها را برای بچه ها و بچه ها را برای پدر مادرها حفظ کنه.......بله نوبت ما هم میرسه

زهرا
21 فروردین 92 15:45
سلام خشملا!به به چه عكساي!الهي پارساي خاله مريض شده فداي سرشون هرچي خرابكاري ميكردن نداجون!


سلام عزیزم ، مرسی از لطفت . فدای سرشون . مریض نشن هرکاری دلشون خواست بکنند
شقایق مامی گلدونه ها
22 فروردین 92 9:39
سلام ندا جون

امیدوارم پارسا جون تا الان دیگه کاملا خوب شده باشههه

پانی ما هم همینجوری شد ولی نه به این شدتتت خداروشکررررر

خرابکاری زمانی که مهمون هستین یکی از خصوصیات دوقلو هاست نمی دونم چرا انگار یه جورایی کار همو تائیدوتشدید میکنن ولی به مرور بهتر میشننننن
موفق باشی


سلام عزیزم ، بله پارسا بهتر شده اما آریسا شروع شده خیلی خستم خییییییییلی ، دیگه توان ندارم .........امیدوارم این دوران خرابکاری هاشون زودتر بگذره تا حداقل اگه جایی هم نمیریم از بودن توی خونه خودمون لذت ببریم
باران
22 فروردین 92 19:12
دوست گل وماه خودم مرسی از راهنماییهای خوبت

دوست دارم عزیزم




خواهش میکنم عزیزم، امیدوارم وبلاگ قشنگت پراز خاطرات خوب و خوش باشه ، من هم دوست دارم


نازی
23 فروردین 92 1:10
سلام وای بمیرم براش چقدر بد چه سرمی هم زده بودن رو دستش بگردم ایشالله همیشه خوب باشن واینجوری نشن ایشالله تا جایی که جا هست پاتون به بیمارستان باز نشه
عکس ها هم مثل همیشه قشنگ بود میشه تفاوت ها رو احساس کرد با چند ماه قبل کاملا واضحه دوستتون دارم فعلا


زنده باشی نازی جون ، مرسی از دعای خوبت و لطفت درمورد عکس ها
مامان کیان
23 فروردین 92 22:38
وای ندا جون چقدر تو گناه داری
امیدوارم اون بهشتی که قولش رو به ما دادن واقعا حقیقت داشته باشه


مرسی عزیز دلم ، امیدوارم
ایلیا الشن
25 فروردین 92 21:26
سلام نداجونم

انشاءا... بلا ازشون دور باشه گلم ..
شرمنده با تاخیر اومدم یه مسافرت طولانی رفته بود ..

عکسای آتلیه اشون فوق العاده بود ماشاءا... هزار ماشاءا...

دست پدر و مادر و خواهر عزیزتون هم درد نکنه انشاءا... همیشه سالم و سرزنده و سلامت باشن و دلشون خوش باشه بوسسس


مرسی سمان جون ، انشاالله همیشه به مسافرت و شادی باشی .ممنون از لطف و دعای خوبت عزیزم . همچنین برای خانواده شما انشاالله
ایلیا الشن
25 فروردین 92 21:28
البته با تاخیر شد دوستم اون سوره ای که می خواستم بگم برای آرامشت خیلی خوبه سوره ق هستش ..

سوره انسان هم خیلی برای اضطراب و غم و اندوه موثره .


خیلی ممنونم سمانه جون ، لطف کردی
نرگس مامان طاها و تارا
26 فروردین 92 11:04
نداي عزيزم
عيد شما هم مثل مل به مريض داري گذشته.چقدر سخت...چقدر مي فهمم...
اما خدا رو شكر كه در كنارش لذت بردن از تعطيلات هم بوده.
عكس ها هم خيلي قشنگ بود


ای وای خدا بدنده ، کوچولوهای قشنگمون هم مریض بودن ؟؟ امیدوارم حالشون خوب شده باشه . مرسی از لطفت عزیزم
آلاء
27 فروردین 92 15:09
جیگرم کباب شد عکس پارسا جونمو وقتی مریض بود دیدم

قربون دخملی برم که اهل مطالعه است


الهی همیشه شاد و سالم باشید


مرسی آلاء جان ، انشاالله شما هم همیشه شاد و سلامت باشی
هــانــی
29 فروردین 92 9:26
الان پارسا چطوره؟ بهتره؟
کاش زوووووود خوب شه


الان هردوشون خوبن خداراشکر
هــانــی
29 فروردین 92 9:32
اون عکس که پارسا مریض بود خعلی گریه داشت


اوهوووووم موافقم
مامان تارا و باربد
30 فروردین 92 9:22
امیدوارم همیشه بلا ازتون دور باشه و شاد و سلامت باشید


مرسی عزیزم همچنین برای شما
مامان دوقلوها(حسین-حسام)
31 فروردین 92 13:21
سلام عزیز دلم خوبی قربونت برم وای خدای من مامانی واقعا خسته نباشید گلم پستاتون خیلی قشنگن عکساتونم هم چنین دوستون داریم راستی ما شما رو لینک کردیم اگه خواستین لینکمون کنین


سلام عزیزم ، ممنونم سلامت باشید . مرسی از لطفتون چشم ما هم شما را لینک میکنیم
مامان رها کوچولو
29 خرداد 92 22:12
وااااااااااای.هزار ماشالااااااااااا
چقدر ماشالا ناز نازیند هر دوشون.خدا حفظشون کنه.عاشق اون عکس پارسا جان شدم که عینک زده و تکیه داده به پل شهرستان.خدا براتون نگهشون داره.


از لطفتون ممنونم ، آمین