بیست و دو ماهگی
دلبندای من سلااااااام ، بیست و دوماهگیتون مباررررک
عزیزای دلم ، این ماه بدترین ماه زندگیتون بود ، چون خیلی مریض بودین . پارسا که از هفتم فروردین تا حالا مریضه ، آریسا هم یک هفته ای هست که مثل پارسا مبتلا به اسهال شده . هم شماها اذیت شدین هم من و باباپیمان . دیگه توان ندارم ، خیلی دنبال یک پرستار خوب گشتیم اما کسی را که هم قابل اعتماد باشه و هم تجربه کاری داشته باشه هنوز پیدا نکردیم .
کنترلتون خیلی مشکل شده ، دیگه پوشک را دوست ندارین ، همش شلواراتون را درمیارین و بعد هم پوشک هاتون را ، خیلی حرص میخورم از این کارهاتون ، منم گناه دارم بخدااااااااااااااااااا . حتی از این شرت های آموزشی که داخلش حوله ای و بیرونش لاستیکی هست هم خریدم اما اونها را هم دوست ندارین پاتون کنید . از قصری هم که خوشتون نمیاد و روش نمیشینید ، از همه بدتر اینکه (خیلی عذرمیخوام از همگی) وقتی میبرمتون دستشویی از مدفوعتون میترسید و پامیشید راه میفتین ، جالب اینجاست که هرچی التماستون میکنم "بیا ببرمت جیش کنی تا مامان برات دست بزنه ، عصر ببرمتون پارک " فایده نداره و هیچ کدومتون دستشویی ندارین اما کافیه یکیتون بگه جیش ، اون یکی زودتر شلوارشو درآورده و پشت در دستشویی وایستاده ، آخه من چطور هردوتون را توی دستشویی کنترل کنم ؟؟؟؟؟ از هر 10 بار هم که 5 بار میگین و 5 بارش را حال ندارین بگین و حسابی کار مامان را زیاد میکنید که اون تمیزکاری خرابکاری ها هم خودش یه تراژدیه واسه خودش . خستم ، خییییییییییلی خسته ، داغونم یعنی درواقع له شدم این چندوقت
خداکنه زودتر خوب بشین ، حداقل خیالم از بابت سلامتی تون راحت بشه
از بس حال روحیم خراب بود ، مامان نازی یک روز مرخصی گرفتن و باهم بردیمتون میدون نقش جهان ، همه ی خارجی ها نگاهتون میکردن ، بعضی شون هم ازتون عکس میگرفتن ، مامان نازی هم خیلی زحمت کشیدن ، براتون عینک آفتابی خریدن و سوار کالسکه شدیم و اسباب بازی و ..............دستشون دردنکنه ، از همینجا دستشون رامیبوسم
عشقای من و مامان نازی
اظهار علاقه
عینک های قرتی
وووووووووووووو ناراحتی آریسا خانم گل گلی