زمین لرزه
وطنم از چه هراسیده ای که اینگونه گاه و بیگاه تنت میلرزد؟؟؟
روز جمعه واسه ناهار خونه مامان نازی بودیم ،بعدازظهر هم رفتیم خونه مادرجون ، تا اومدیم برسیم خونه ساعت 10 شده بود ، شماها را بردیم حمام ، شامتون را خوردین و خوابوندمتون تا بلکه ما هم بتونیم با آرامش یه شامی بخوریم . (حدود ساعت 1بامداد شنبه 31فروردین92 ) مشغول مرتب کردن آشپزخونه بودیم که یک دفعه صدای وحشتناکی شبیه به رعد و برق اومد و خونه شروع کرد به لرزیدن ، صدای جیلینگ جیلینگ کریستال های داخل بوفه هم باعث شد که بیشتر بترسیم ، بابا پیمان گفت ندا بدوووو این زلزله ست ، من سراسیمه آریسا را بغل کردم و بابا پیمان هم پارسا را و به طرف در ورودی رفتیم که متوجه شدیم همه چیز آروم شده ، قلبم به اندازه ای تپش پیدا کرده بود که داشت از تو سینم بیرون میومد و بدنم چنان میلرزید که متوجه توقف زمین لرزه نشدم . یه کم که آروم تر شدیم ، شماها راخوابوندیم سرجاتون اما از شدت استرس خوابمون نمیبرد . نیم ساعت نشد که دیدیم توی کوچه شلوغ شد ؛ از پنجره نگاه کردیم دیدیم مردم همه جمع شدن توی زمین بایر بزرگی که توی کوچه بود ؛ همون موقع همسایه طبقه پایین اومد در خونمون و گفت " آتش نشانی اعلام کرده طی یک ساعت آینده یک پس لرزه دیگه میاد ، بچه ها را سریع از خونه بیارین بیرون " ، بابا پیمان یک پتو برداشت و برد توی ماشین و من گریه کنان و ترسان و لرزان فقط یک ساک برداشتم و همه لباسهای شما را و سرلاک و شیر و پوشک و شیشه هاتون را ریختم توش و بعد پتوهاتون را پیچیدیم دورتون و گذاشتیمتون تو ماشین و رفتیم وسط اون زمین باز توی کوچه ، صدای آژیر ماشین های آتش نشانی و آمبولانس ها چنان استرسی به جونم انداخته بود که مثل مرده یخ کرده بودم و مرگ را جلوی چشمم دیدم . داشتیم به خانواده هامون خبر میدادیم از خونه برن بیرون که خبر رسید استان فارس ساعت 2 بامداد زلزله 5 ریشتری شد و اعلام کردن مرکز زلزله اصفهان در چندکیلومتری حبیب آباد و 4.1 ریشتر بوده ، این خبر وحشت ما را چندبرابر کرد ، هفته گذشته هم بوشهر و سیستان و بلوچستان زلزله شده بود . خلاصه تا ساعت 3:30 توی کوچه بودیم که گفتند تلویزیون اعلام کرده پس لرزه ای درکار نیست و مردم آرامش خودشون را حفظ کنند . ما هم توکل به خدا کردیم و اومدیم توی خونه اما تا صبح من کابوس میدیدم و بابا پیمان هم که اصلا خوابش نبرد .اکثر مردم اومده بودن توی پارک های حاشیه زاینده رود و چادر زده بودن . این یک پدیده نادر در اصفهان بود چراکه آخرین باری که اصفهان زلزله شده 150 سال پیش بوده . ما که خیلی ترسیدیم اما اونهایی که رفته بودن پارک خیلی بهشون خوش گذشته بود ، تا صبح بزن و بکوب کردن و به خودشون روحیه دادن
الهی بمیرم برای هم وطنانی که در این زمین لرزه های اخیر کشور عزیزانشون را از دست دادن ، واقعا وحشتناکه ، هیچ وقت فکر نمیکردم در چنین موقعیتی قرار بگیرم و اینقدر حول کنم و بترسم ، همه ی فکر و ذهنم بچه هام ، شوهرم و خانواده هامون بود . راستی که آدم از یک ثانیه دیگه خودش هم خبر نداره!!!!
خدایا شکرت که این بلا را از ما دور کردی