پارسا جان و آريساپارسا جان و آريسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

دوقلوهاي مهربون

زمین لرزه

1392/2/1 2:02
نویسنده : مامان ندا
3,020 بازدید
اشتراک گذاری

وطنم از چه هراسیده ای که اینگونه گاه و بیگاه تنت میلرزد؟؟؟

روز جمعه واسه ناهار خونه مامان نازی بودیم ،بعدازظهر هم  رفتیم خونه مادرجون ، تا اومدیم برسیم خونه ساعت 10 شده بود ، شماها را بردیم حمام ، شامتون را خوردین و خوابوندمتون تا بلکه ما هم بتونیم با آرامش یه شامی بخوریم . (حدود ساعت 1بامداد شنبه 31فروردین92 ) مشغول مرتب کردن آشپزخونه بودیم که یک دفعه  صدای وحشتناکی شبیه به رعد و برق اومد و خونه شروع کرد به لرزیدن ، صدای جیلینگ جیلینگ کریستال های داخل بوفه هم باعث شد که بیشتر بترسیم ، بابا پیمان گفت ندا بدوووو این زلزله ست ، من سراسیمه آریسا را بغل کردم و بابا پیمان هم پارسا را و به طرف در ورودی رفتیم که متوجه شدیم همه چیز آروم شده ، قلبم به اندازه ای تپش پیدا کرده بود که داشت از تو سینم بیرون میومد و بدنم چنان میلرزید که متوجه توقف زمین لرزه نشدم . یه کم که آروم تر شدیم ، شماها راخوابوندیم سرجاتون اما از شدت استرس خوابمون نمیبرد . نیم ساعت نشد که دیدیم توی کوچه شلوغ شد ؛ از پنجره نگاه کردیم دیدیم مردم همه جمع شدن توی زمین بایر بزرگی که توی کوچه بود ؛ همون موقع همسایه طبقه پایین اومد در خونمون و گفت " آتش نشانی اعلام کرده طی یک ساعت آینده یک پس لرزه دیگه میاد ، بچه ها را سریع از خونه بیارین بیرون " ، بابا پیمان یک پتو برداشت و  برد توی ماشین و من گریه کنان و ترسان و لرزان فقط یک ساک برداشتم و همه لباسهای شما را و سرلاک و شیر و  پوشک و شیشه هاتون را ریختم توش و بعد پتوهاتون را پیچیدیم دورتون و گذاشتیمتون تو ماشین و رفتیم وسط اون زمین باز توی کوچه ، صدای آژیر ماشین های آتش نشانی و آمبولانس ها چنان استرسی به جونم انداخته بود که مثل مرده یخ کرده بودم و مرگ را جلوی چشمم دیدم . داشتیم به خانواده هامون خبر میدادیم از خونه برن بیرون که خبر رسید استان فارس ساعت 2 بامداد زلزله 5 ریشتری شد و اعلام کردن مرکز زلزله اصفهان در چندکیلومتری حبیب آباد و 4.1 ریشتر بوده ، این خبر وحشت ما را چندبرابر کرد ، هفته گذشته هم بوشهر و سیستان و بلوچستان زلزله شده بود . خلاصه تا ساعت 3:30 توی کوچه بودیم که گفتند تلویزیون اعلام کرده پس لرزه ای درکار نیست و مردم آرامش خودشون را حفظ کنند . ما هم توکل به خدا کردیم و اومدیم توی خونه اما تا صبح من کابوس میدیدم و بابا پیمان هم که اصلا خوابش نبرد .اکثر مردم اومده بودن توی پارک های حاشیه زاینده رود و چادر زده بودن . این یک پدیده نادر در اصفهان بود چراکه آخرین باری که اصفهان زلزله شده 150 سال پیش بوده . ما که خیلی ترسیدیم اما اونهایی که رفته بودن پارک خیلی بهشون خوش گذشته بود ، تا صبح بزن و بکوب کردن و به خودشون روحیه دادن چشمک

الهی بمیرم برای هم وطنانی که در این زمین لرزه های اخیر کشور عزیزانشون را از دست دادن ، واقعا وحشتناکه ، هیچ وقت فکر نمیکردم در چنین موقعیتی قرار بگیرم و اینقدر حول کنم و بترسم ، همه ی فکر و ذهنم بچه هام ، شوهرم و خانواده هامون بود . راستی که آدم از یک ثانیه دیگه خودش هم خبر نداره!!!!

خدایا شکرت که این بلا را از ما دور کردی ماچ

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (21)

مامان تارا و باربد
1 اردیبهشت 92 8:27
بمیرم چه لحظه هایی بوده خدا رو شکر که خطر رفع شد امیدوارم همیشه سلامت باشید


خدانکنه عزیزم ، خیلی ممنونم بله خداراشکر رفع شد
نسیم-مامان آرتین
1 اردیبهشت 92 8:50
وای نداجون به خیر گذشته همچین نوشته بودی که احساس میکردم منم اونجام واشکام سرازیرشد

خدایا به ونایی که تو این زلزله اخیرعزیزانشونو از دستدادن صبر بده
ندا جون منم زلزله دیدم ومیدونم ترس و وحشت اززلزله یعنی چی چند وقت پیش حرف از زلزله وفرار شد وخیلی ها میگفتم جون خودمون مهم تره خودمون فرار میکنم امامن میگفتم مرغ 1پاداره تا بچم رو بغلم نکم هیچ جایی نمیرم ترجیح میدم خودم زیر آوار بمونم اما بچم سالم بمونه



مرسی عزیزم ببخشید ناراحتت کردم . آدم وقتی مادر میشه دیگه خودشو فراموش میکنه ، امیدوارم هیچ وقت برات پیش نیاد نسیم جون
مامان صدرا
1 اردیبهشت 92 10:23
خدا رو شکر که سلامتید و خطر رفع شده
این چند وقته خبرهای زمین لرزه همه رو ناراحت کرده و حالا هم زلزه در اصفهان در نزدیکی تهران و شایعه وقوع زلزله عجیب در آینده نزدیک در تهران
خدا بخیر بگذرونه


مرسی عزیزم . انشاالله که خدا بخیر میگذرونه
نازی
1 اردیبهشت 92 10:29
ندا جون این فقط برا شما یه بار بود ما تو بوشهر یه هفته هرروز هر دوسه ساعت یه بار خونمون تکون میخورد دیروز بوشهر هم زلزله اومده اما زیاد نبوده من به شخصه نفهمیدم.اما خدا رو شکر که مثل اون زلزله ها نبوده خدا رو شکر که حالتون خوبه


چطور تحمل میکنید نازی جون ؟؟!!! خیلی وحشتناکه . امیدوارم خدا حفظتون کنه
اذر
1 اردیبهشت 92 17:11
سلام ندای مهربوونم

سال نو مبارک

امیدوارم که سالی پر از شادی و سلامتی داشته باشی

راستی من استراحت مطلقم،

الان 6 ماه و نیممه

راستی تو هفته چندم زایمان کردی

برام خیلی دعا کن

از وقتی سر کار نمیرم خیلی افسرده و غمگینم،

نمیدونم این چه غمیه که روی دلمه و هیچ جوری نمیره

خیلی دوست دارم




آذر عزیزم سال نو تو هم مبارک ، من هم برات بهترینها را درسال جدید آرزو میکنم . من هفته 37 زایمان کردم . خیالت راحت باشه و خووووب استراحت کن . اگر عضو گرده های اینترتنی در سایت های مربوط به نی نی ها بشی اصلا افسرده نمیشی . سایت ninisite یا madaraneh.ir/new
عضو گروه مادران دوقلوها بشو ، دوستای خوبی پیداخواهی کرد که شرایط مشابه شما دارند ولی من را فراموش نکن چون من هم خیلی دوستت دارم




آلاء
1 اردیبهشت 92 17:48
وقتی زلزله شد من تو را اصفهان بودم
یکی زنگ زد به راننده اتوبوس گفت
استادمون میگفت یکی هم حدود ساعت 3/30 -4 اومده
جالب اینه که اصفهان اصلا رو گسل نیست
خدا به داد ما برسه که رو گسلیم

واقعا نمیدونم چه خبره که تمام ایران شروع کرده به لرزیدن


خواهر من هم تو راه اصفهان بود اتفاقا ، همش نگران بود بیچاره ....من شنیدم سال 2013 تا2020 لایه های زمین جابحا میشن ، نمیدونم چقدر صحت داره من فقط شنیدم
شقایق مامی گلدونه ها
1 اردیبهشت 92 23:36
خدارو شکر ندا جون
من که زلزله تهران کابوس همیشگیم شده و فقط نگران بچه هام

راستی آریسا خوب شده؟


نه عزیزم نترس ،امید به خدا ، اگر خدا بخواداتفاقی بیفته پشت کوه قاف هم که باشی اون اتفاق خواهد افتاد فقط دعا کن خدا بچه ها را برای پدرمادرها و پدرمادرها را برای بچه ها حفظ کنه انشالله

آریسا هم خوب شد ، ناقلا داشت دندون نو درمیاورد اینقدر اذیتمون کرد و البته اذیت هم شد
مامی کیارش و کیانا
2 اردیبهشت 92 16:56
ندا جونم احساست رو درک می کنم و اشکم بی وقفه سرازیره خدا به همه رحم کنه از وقتی مادر شدم از همه چیز بیشتر از قبل می ترسم آخه دوست دارم بزرگ شدن غنچه های زندگیم رو ببینم مراقب خودت و خوشگلای من باش و سعی کن زیاد بهش فکر نکنی


الهام جونم ممنون از اینکه منو درک میکنی ، دقیقا همین طوره ، آدم فقط نگران آینده و سرنوشت بچه هاشه ......تو هم مراقب خودت و شیرین عسلا باش
نگار
2 اردیبهشت 92 20:45
خدا رو صد هزار مرتبه شكر كه سالمين و اتفاقي نيافتاده .
ميگم چقدر خوبه زود به زود مي نويسي ادم روحيه ميگيره
دعا ميگنم هميشه خودت وخانوادت سالم وسرحال باشيد


مرسی نگارجان ، ممنون از دعای خوبت ، همچنین برای شما انشاالله
ندا
3 اردیبهشت 92 0:02
عزیزم من توی جنوب کشور بزرگ شدم گاهی زلزله های بدی میومد ولی ما اونقد عادت داشتیم که از جامون تکون نمیخوردیم الان ساکن اصفهان هستم اون شب وقوع زلزله هم پای سیستم بودم و همچنان تکون نخوردم


خوش به حالت ، من که نزدیک بود از ترس سکته کنم
پرگل
4 اردیبهشت 92 12:43
وای ندا دیدی الکی الکی نزدیک بود شربت شهادتو سر بکشیم؟
عجب ترسیدیم


دیدی ؟؟؟ دیدی؟؟؟؟ خداراشکر که اتفاقی نیفتاد
پوپک
10 اردیبهشت 92 13:57
مامان ندا خدا رو شکر که حادثه ای اتفاق نیافتاد.
من هم برای هم وطنانم غصه دارم. غصه اونهایی که در عرض یک ثانیه زندگیشون نابود میشه. خدایا خودت بلا رو دور کن. جز تو هم هیچ کس نمی تونه پس رحم کن خدایا.
ندا جون با آرزوی سلامتی و شادکامی برای شما و خانواده


پوپک عزیزم ممنونم من هم برای تو و خانوادت آرزوی سلامتی دارم ، منم همون شب به همه ی کسانی که این وحشت را تجربه کردن و عزیزاشون را از دست دادن فکر میکردم . خدا به همه بنده هاش رحم کنه
آلاء
10 اردیبهشت 92 15:56
ندا جون خوبی؟
دو قلو ها خوبن؟بهتر شدن؟
یه خبری بده خانومی نگرانم


سلام عزیزم ، همگی خوبیم . از دست این دوتا وروجک درگیر کوبیدن وسایل خونه به سقف هستیم و درگیر پوشک گیرون پارسا
مامان سروش و سروین
11 اردیبهشت 92 1:01
مادر اولین ، زیباترین ، ,اقعی ترین و پابرجاترین عشقی است که انسانها تجربه میکنند .
مادر عزیز روزت مبارک


مرسی عزیز دلم ، روز شما هم مبارک
مامان صدرا
11 اردیبهشت 92 13:02
مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو، صبوری!
مادر یعنی به تعداد همه روزهای اینده تو، دلواپسی!
مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بیداری!
مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد!
مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود!
مادر یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن…
مامان دوقاوهای نازنازی عیدت و روزت مبارک


مرسی از این متن زیبا مامان صدرای عزیز . عید و روز شما هم مبارک
حنا
13 اردیبهشت 92 9:51
سلام نداجون خوبی؟ جوجه های خوشگلت خوبن؟
روز مادر با تاخیر مبارک عزیزم.
خدا رو شکر که بخیر گذشت .
خیلی با احساس نوشتی ندا جون بغض کردم . آدم چه حالی پیدا می کنه مخصوصا که مادر باشی اونم مامان دو تا جوجه . خدا رو شکر که دست تنها نبودی من وقتی دخترام کوچولو بودن همش از اینکه یه وقت زلزله بیاد و منم تنها باشم وحشت داشتم . خدا انشالله بلا رو از کشورمون دور کنه .


سلام عزیزم ، مرسی ما خوبیم خداراشکر و امیدوارم حال شما و پرنسس های نازنینتون هم خوب باشه . روز شما هم مبارک باشه .
ممنون از لطفت و ببخشید که باعث ناراحتیت شدم . امیدوارم هیچ وقت دیگه این حادثه تلخ دیگه برای کشورمون رخ نده و خدا هممون را حفظ کنه
نسیم-مامان آرتین
14 اردیبهشت 92 8:36
مهربانیت را مرزی نیست یقین دارم فرشته ای قبل از آفرینش قلبت رابوسیده روزتان از امروز تا همیشه مبارک


عزیزدلم ؛نسیم نازنینم ممنون از جمله های زیبات روز تو هم مبارک
هــانــی
14 اردیبهشت 92 18:40
وای خیلیییییییییی بده
ما که شیرازیم اینجام زیاد زلزله میاد((((


امیدوارم خدا حفظتون کنه
مامان تارا و باربد
15 اردیبهشت 92 8:19
سلام عزیزم خوبین فرشته ها در چه حالن دلمون تنگ شده خبری ازتون نیست انگار خیلی سرتن شلوغه می بوسمتون


سلام عزیزدلم ، خوبن درحال شیطونی هستن . دل منم خیلی تنگ شده بخدا حتی وقتی برای غذاخوردن هم ندارم اینا خیلی وروجک شدن منم میبوسمتون
ندا
16 اردیبهشت 92 5:25
سلام
من کلی ذوق کردم وبلاگتونو دیدم
اسم منم نداس
البته 18 سالمه پیش دانشگاهیم
یهنی میشه منم یه روز مادر شم
واای ک جقد عاشق بچه
و دوست دارم باهاتون حرف بزنم
پیش من بیاین
مرسیـ


عزیزم ممنون از اینکه به وبلاگ ما اومدی ، هر دختری یه روز مادر میشه ، عجله نکن خیلی وقت داری . برات آرزوی موفقیت دارم
نگار
16 اردیبهشت 92 16:26
پس چرا اپ نميكني دلمون تنگ شده برا اين دوتا وروجك


آپ کردم