پارسا جان و آريساپارسا جان و آريسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

دوقلوهاي مهربون

باغ پروانه ها و شیرین زبونی های آریسا

1392/3/8 2:12
نویسنده : مامان ندا
2,347 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفس های مامانماچماچ

نمیدونید ثبت هر ثانیه از زندگیتون و کارهای بامزه تون چققققدر برام مهمه اما چه کنم هر روز با کلی برنامه ریزی از خواب بیدار میشم و شب ها با افسوس این که به هیچ کاری نرسیدم و امید به فردا دوباره میخوابم اما فردا بدتر از دیروز...... ناراحت . آریسا خانم شما خییییییییلی داری مامانو اذیت میکنی گریه....جیغ های رنگارنگ متمایل به بنفشت دیگه اعصاب برای من و همسایه های محترم باقی نذاشته و حتی پارسا چنان از جیغ و گریه های خواهرش عصبانی و کلافه میشه که  یا موهاشو میکشه یا هلش میده رو زمین و یه چیزایی هم به زبان چینی بوجی باجی میکنه یعنی دعواش کرده ، اون وقته که تارهای صوتی آریسا تا آخرین حدش به لرزش درمیاد بطوری که لوزه و نای و مریش هم دیده میشه نیشخند و منکلافهکلافهکلافه ،  همسایه ها عصبانیعصبانی

اما با همه ی این حرف ها باید بگم که فوق العاده شیرین زبون شده ، چند نمونه از شیرین زبونی هاش را اینجا مینویسم :

1 - گوجه سبز ( به زبان خودمون آلوچه ) میخوردم ، اومد و گفت " آلوچه خوام" ، یه تیکه کوچولو با چاقو بریدم بهش دادم ....چند ثانیه نگاهش کرد و دوباره برگشت ، آلوچه را گرفت نوک انگشتاش و به من گفت "ممک" یعنی نمک بزن...منتعجب

2 - از حمام اومده بود بیرون ، میخواستم لباسشو بپوشونم ، نمیذاشت و گریه میکرد که چرا از حموم اومده بیرون ، منم گفتم" زودباش بپوش الان سرمامیخوریااااا ، دوست داری سرما بخوری؟؟؟؟" ......گفتن ما همانااااااا و سرما خواستن آریسا خانم هم همانااااااا ......گریههههه گریهههههه که "من سرما خوام بوخولم " حالا بیا و ثابت کن سرما خوردنی نیست !!!! آخه اگر اون هم ثابت بشه حرف خودم را نقض کردم خودم تا چند دقیقه پیش بهش گفتم میخوای سرما بخوری؟؟؟....ای خداجون چیکار کنم ؟؟؟چطور به بچه بفهمونم این سرما خوردنی نیست سوالآخ ......آخر با شکست مواجه شدم و با دادن پاپ کرن حواسش رو پرت کردم اما واقعا این جور مواقع چه باید کرد؟؟؟؟

3 - یکی از تفریحات پارسا کشیدن موهای آریساست ، هرکاری که میشد انجام دادم تا با خوبی و ملایمت دیگه این کار را نکنه اما فایده نداشت ، این شد که "جییییز" وارد عمل شد و هرموقع پارسا موهای آریسا را میکشه بهش میگم " جیز بزنم رو دستت؟؟؟" .........آریسا دیگه یاد گرفته ، هرموقع پارسا میاد طرفش میگه " جیز میزنماااااااا" "جیز بزنم؟؟؟؟ بله ؟؟؟ "

4 - وقتی میخوایم بریم بیرون آریسا اول از همه میره جلوی آینه و میگه "خوشگل بکنم"چشمک ای قرتیماچ

5 - وقتی نی نی میشم و آریسا را بغل میکنم و میگم " مامان آریسا""مامان آریسا" ، دستش را میندازه گردنم و میگه " عزیزدلم .....عاشقتم" و منو بوس بارون میکنه ....اون لحظه ها لذت بخش ترین لحظات زندگیمهماچماچ

6 - چند شب پیش باباپیمان داشتند با تلفن صحبت میکردند، آریسا از تو اتاقش صدا میزد " بابااااااااااا باباااااااا" جوابی نشنید "باباجووووووووون باباجووووووون " باز هم جوابی نشنید ......این بار با صدای بلندتر"پیماااااااااااااااان پیمااااااااااااان".....من و باباپیمانخنثیتعجب

و اماپارسا .....پسرم خیلی گله ، حرف مامانو گوش میکنه و سرش به اسباب بازی هاش گرمه قلب

ماشاالله خیلی باهوشه و همه چیز را با  اشاره و یه کلمه های مختصری توضیح میده خجالت

فوق العاده مهربونه و همش میاد منو میبوسه و نازی میکنه بغل

برای کوچکترین زخمی کلی شلوغ بازی درمیاده ، یه خراش کوچیک  انگار زخم شمشیرهمتفکر

تک تک یه کلماتی میگه که خیلی خوردنی میشه ، به من میگه " ماما دون"= مامان جون و به مامان نازی میگه "مامانزی دون "...قربون اون جون گفتنت بشم مهربونم ماچماچ

.

.

.

.

.

خبر مهم این که : از روز یکم خردادماه تو اتاق خودتون میخوابین و من هم کنار تختتون ، شبهای اول یه کم سخت بود ، هم برای من و هم برای شما ، نیمه های شب میدیدم دوتا فرشته کوچولو اومدن کنار من خوابیدن !!ابرو یک شب بهتون گفتم اگر بچه های خوبی باشین و تا صبح روی تخت خودتون بخوابین فرشته ها میان زیر بالشتون جایزه میذارن ، دیدم اینجوری نگاهم میکنیدخنثیخنثی.....فهمیدم معنی کلمه "جایزه" را متوجه نمیشین ،جمله ام رو اصلاح کردم و به جای جایزه گفتم "پاستیل"...اون وقت بود که دیدم این شکلی شدیننیشخندنیشخند و حسابی ذوق کردین....اون شب پارسا تا صبح خوابید اما آریسا دوباره نزدیک صبح بیدار شد و اومد کنار من خوابیداوه ، صبح گذاشتمش تو تختش تا به اون هم جایزه بدم ....وقتی چشم باز کردین اول از همه زیر بالشت هاتونو نگاه کردین و کلیییییی خوشحال شدین و با خوشحالی شما من هم ذوق کردم هوراهوراهوراهورا آفرین گل بچه های من ماچماچ

اما یه حسی را فراموش کردم بگم ......من خیلی ناراحتم چون چند شبه که فرشته های کوچولوم تو آغوش من نمیخوابن ....خیلی حس بدیه انگار آدم دچار عذاب وجدان میشه نگران

 شرح هفته گذشته را به روایت تصویر در ادامه مطلب ببینید........

عااااااااشق پاپ کرن پنیری هستید

موزه ی خزندگان زنده

باغ پروانه ها

جوجه ها به همراه مامان نازی جون

و بعد از اون شهربازی

و فعال شدن کودک درون مامان ندا و استفاده از فرصت .....

 

 باید بگم که آریسا بیشتر بازی ها را استفاده نکرد و به شدت میترسید!!!!!

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

مامی دوقلوها(زهرا)
8 خرداد 92 11:55
سلام مامان ندا جون
پیشرفت کوچولوهای نازمون هم مبارک انشا... همیشه در همه مراحل زندگیشون باعث سربلندیتون بشن


سلام زهراجون
ممنون عزیزم سلامت باشی ....از دعای خوبت سپاسگزارم من هم برای تو و گلای نازنینت بهترینها را آرزو دارم
هــانــی
8 خرداد 92 17:44

تمام مدت این پست این شکلی بودم یهنی

عاااااااااااااااااشخخخخخخ پارسا آریسا و مامان نداشونم یهنی عاشخ همتونممممم

هانی جان ما هم عاشق شما و نی نی خوشگل و بامزه تون هستیم ...ببخشید دیر به دیر بهت سرمیزنم
نازی
8 خرداد 92 19:18
خیلی خوب بود عکسا قشنگ بودن
قربون اون شیرین زبونی هاشون
وای از اون جیغ های گوش کر کن
من اگه همسایتون بودم حتمن تو این روزا میومدم یه چیزی میگفتم بهتون
فقط 21 روز مونده به تولدتون وای چه باحال


مرسی از لطفت نازی جان
آلاء
8 خرداد 92 20:43
سلاااااااااااااااام
مرسی ندا جون از اینکه اومدی و دوباره لبخنئ و به لبهامون آوردی

ندا جون هر چی بگم چقدر دوستون دارم بازم کمهههههههههههههههههههههه


واقعا با دیدن عکس کلوچه ها کلی انرژی میگرم
الان دم امتحاناته لطفا تند تند آپ کن انرژی کم نیارم


سلام ، آلاء جان من هم خیلی دوستت دارم و واقعا شرمنده محبتت هستم ، برات آرزوی موفقیت در امتحاناتت را دارم . چشم سعی میکنم ....فرصت کم ، سرعت اینترنتم که از حلزون قطع نخاع شده کمتره...کلی وقتمو میگیره
مامان سروش و سروین
8 خرداد 92 21:29
عزییییییییییییییییزای دلم. الهی زنده باشین.


مرسی عزیزم
زهرا
9 خرداد 92 8:45
سلام الهي قربون اريساجون برم چقدتواون عكس اوليه لباسه بهش مياد!اقاپارساروام كه گفتم بايدمجريشه اقاخوشتيپ


مرسی از لطفت زهراجون ، زنده باشی عزیزم
مامان کیان
9 خرداد 92 12:26
وای عزییییزم جیگر اون شیرین زبونی هاش خیلی نمکن هر دوتاشون


مرسی عزیزدلم
مامان تارا و باربد
10 خرداد 92 5:53
سلام عزیزم خوبی ماشالا به این فرشته های شیرین زبونت خدا حافظشون باشه ایشالا
این وروجکا یه چیزلایی میگن آدو مات می مونه کی بزرگ شدن کی یاد گرفتن
این خوشگل کردن دخترا معضلیه ها ما هم این مراسمات رو داریم موقع بیرون رفتن
در عوض دختر ما موهای داداششو می کشه
عاشقشونم من با این عکساشون پسرت یه پارچه آقاست دخمرت هم که ناز نازی خانمیه برای خودش جیگر اون خانومه رو که کودک درونش فعال شده
می بوسمتون


عزیز م خیلی خیلی ممنونم از این همه لطفت
پوپک
10 خرداد 92 12:33
قلبون شیرین زبونیشون برم من.
منم به فکر تنهایی خوابوندنشون تو تخت شون هستم. اما راستش خودم وابسته تر هستم. تنهایی خوابم نمی بره همش نگرانم. زود زود میرم سرم میزنم کلافه میشم آخر سر میرم تو اتاقشون می خوابم.
ایام به کام


پوپک جان منم مثل خودتم هنوز از اتاقشون دل نکندم وقتی پیششون نیستم حس میکنم به من نیاز داشتن و من رهاشون کردم
ایلیا الشن
10 خرداد 92 17:52
ماشاءآ... به این قندعسلای شیرین زبون اسفند یادت نره عزیزم

راست می گی حس بدیه جوجوها پیش آدم نمی خوابن ولی خوب البته همیشه اینجوری نمی مونه دوباره می بینی به یه تقی ور دل خودت خوابیدن


مرسی سمان جونم ، همین طور هم هست اتفاقا یک شب درمیون میان کنارخودم میخوابن
مامی کیارش و کیانا
11 خرداد 92 13:25
الهی قربون آریسا جون برم که اینقده شیرین زبونه
کیانا هم اینجوریه . پارسا از صورتش معلومه که خیلی مهربون و آرومه


مرسی از لطفت الهام جون ، زنده باشی عزیزم
پرگل
12 خرداد 92 17:29
ای جونم به کودک درونت منم دلم خواست
داشتم عکسا رو میدیدم ساینا توی بغلم بود به قسمت شهربازی که رسیدیم گفت "نینی تاب باسی" یعنی عااااااشق تاب بازیه
عکسا مثل همیشه خوشگل و بامزه بودن مرسی ندا


پرگل بیا قرار بذاریم یه روز بچه ها را با هم ببریم شهربازی ، خودمون هم به بهونه نی نی هامون یه دلی از عذا دربیاریم ....
جون دلم که ساینا هم شیرین زبونی میکنه ، بچه های منم عاشق تاب هستند
مرسی از لطفت عزیزم
زهرا(مامان علی و امید)
20 خرداد 92 16:04
خدا جون چقد با نمک بود این حرف زدن آریسا .. قربون اون ممک خواستنت جیگری با نمک.. آخه تو خودت گوله ی نمکی اگه اونجا بودم یه فص میچلوندمت به خدا
واای ندا جون این حسی که میگی واقعا عذاب آوره .. منم وقتی بچه ها رو جدا کردم تا صبح خوابم نمیبرد .. شب اول که کلی گریه کردم .. خیلییییییییییی بده .. خیلی بددد... ولی به مرور عادت میکنی .. خیلی بهتره اینجوری وقتی تو تختشون میخوابن من احساس امنیت بیشتری میکنم ..
به مرور هم یاد میگیرن که از تختشون نیان پایین .. بچه های منم همینطور بودن تا چند وقت هی میومدن پیش من میخوابیدن ولی به مرور یاد گرفتن
ببوس جیگرای منو


زهراجونم ممنونم از لطفت و دلداری هات ، خیالم راحت شد . امیدوارم زودتر عادت کنند و نیان پایین پیش من بخوابن چون نصف شب بیدار میشم میبینم ساندویچ شدم یه گوشه روی زمین و این وروجکا جای من خوابیدن