تله کابین صفه و پینت بال
4 سال و دو ماهگی
خداحافظی با دوستان وبلاگ
سلام دوستان عزیزم ، به اطلاعتون میرسونم که من و همسرم به دلایل زیادی تصمیم گرفتیم از این پس خاطرات بچه ها را به صورت کاملا خصوصی یادداشت کنیم و همینجا از همه دوستداران و خوانندگان خاموش و روشن وبلاگ تشکر میکنیم بخصوص دوستانی که از دوران بارداری تا به امروز همراه ما بوده و با ارسال پیام های پرمهرشون باعث دلگرمی من بودند . خداوند یار و نگهدار شما باشد ...
نویسنده :
مامان ندا
8:04
4 سال و یک ماهگی
تولد 4 سالگی
عشق های من تولدتون مبارررررررررررررررک سلام عشق های کوچولوی من امسال تولدتون مصادف شد با ماه مبارک رمضان . به همین خاطر تصمیم گرفتم امسال تولد مفصل نگیرم و یه تولد کوچیک خانوادگی بگیرم اما از اونجا که خدا شما فرشته ها را خیلی دوست داره . امسال دوبار دوبار تولد داشتین . یکی خونه مامان نازی و یکی خونه عمه جون . درست روز تولدتون خونه عمه جون مهمونی بود و بعد از ظهر اون روز عمو محمد غافلگیرمون کردن و براتون کیک خریدن و جشن گرفتند . یه جشن کوچیک هم موقعی که خاله نوشین اصفهان بود براتون گرفتیم . امیدوارم 120 ساله بشید همیشه سالم باشید و از زندگیتون لذت ببرید و به همه ی آرز...
نویسنده :
مامان ندا
14:44
4 سالگی
عشق های من 4 سالگی تون مباررررک از شیرین زبونی های 4 سالگی : 1 - پارسا تب کرده بود و حالش خیلی بد بود ، من گفتم الان یه سوپ درست میکنم بخوری قوی بشی حالت خوب بشه ، با همون حالت و صدای مریضیش گفت : باشه مامان اما برای آریسا سوپ درست نکن آریسا دوست نداره براش ماکارونی درست کن الهی من قربون تو برررررم که اینقدر مهربونی 2 - پارسا همچنان تب داشت ، شب وقتی خوابیدن گفتم بیارمش کنار خودم بخوابه یه موقع خوابم نبره تبش بره بالا ، همین که بغلش کردم از تو تختش ، آریسا گفت : کجا ؟؟؟ گفتم : مامان جان پارسا تب داره میبرم اونجا که مواظب باشم تبش بالا نره . گفت : واااای دلم دلم درد میکنه ، ماماا...
نویسنده :
مامان ندا
14:37