پارسا جان و آريساپارسا جان و آريسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

دوقلوهاي مهربون

خداحافظی با دوستان وبلاگ

سلام دوستان عزیزم ، به اطلاعتون میرسونم که من و همسرم  به دلایل زیادی تصمیم گرفتیم از این پس خاطرات بچه ها را به صورت کاملا خصوصی یادداشت کنیم و همینجا  از همه دوستداران و خوانندگان خاموش و روشن وبلاگ تشکر میکنیم بخصوص دوستانی که از دوران بارداری تا به امروز همراه ما بوده و  با ارسال پیام های پرمهرشون باعث دلگرمی من بودند .  خداوند یار و نگهدار شما باشد  ...
7 مرداد 1394

تولد 4 سالگی

عشق های من تولدتون مبارررررررررررررررک  سلام عشق های کوچولوی من  امسال تولدتون مصادف شد با ماه مبارک رمضان . به همین خاطر تصمیم گرفتم امسال تولد مفصل نگیرم و یه تولد کوچیک خانوادگی بگیرم  اما از  اونجا که خدا شما فرشته ها را خیلی دوست داره . امسال دوبار دوبار تولد داشتین . یکی خونه مامان نازی و یکی خونه عمه جون . درست روز تولدتون خونه عمه جون مهمونی بود و بعد از ظهر اون روز عمو محمد غافلگیرمون کردن و براتون کیک خریدن و جشن گرفتند . یه جشن کوچیک هم موقعی که خاله نوشین اصفهان بود براتون گرفتیم . امیدوارم  120 ساله بشید  همیشه سالم باشید و از زندگیتون لذت ببرید و به همه ی آرز...
30 خرداد 1394

4 سالگی

عشق های من 4 سالگی تون مباررررک  از شیرین زبونی های 4 سالگی : 1 - پارسا تب کرده بود و حالش خیلی بد بود ، من گفتم الان یه سوپ درست میکنم بخوری قوی بشی حالت خوب بشه ، با همون حالت و صدای مریضیش گفت : باشه مامان  اما برای آریسا سوپ درست نکن آریسا دوست نداره  براش ماکارونی درست کن   الهی من قربون تو برررررم که اینقدر مهربونی  2 - پارسا همچنان تب داشت ، شب وقتی خوابیدن گفتم بیارمش کنار خودم بخوابه یه موقع خوابم نبره تبش بره بالا ، همین که بغلش کردم از تو تختش ، آریسا گفت : کجا ؟؟؟ گفتم : مامان جان پارسا تب داره میبرم اونجا که مواظب باشم تبش بالا نره . گفت : واااای دلم دلم درد میکنه  ، ماماا...
29 خرداد 1394