پارسا جان و آريساپارسا جان و آريسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

دوقلوهاي مهربون

سكسكه در اولين روز هفته 30

  عزيزاي دل مامان . الهي قربونتون برم  . يك ساعت پيش   تكوناتون حدود 10 دقيقه پشت سرهم و منظم بود درست مثل ضربان قلب ، تاحالا اين مدلي تكون نخورده بودين . من خيييييييييلي نگران شدم ، احساس كردم بندناف دور گردن يا دست و پاي يكيتون پيچيده و دارين تلاش ميكنيد خودتونو رها كنيد . يه كم راه رفتم اما فايده اي نداشت . زنگ زدم خانم دكتر گوشيشو جواب نداد . ممممممممممممردم از نگراني .مي خواستم برم همين الان يه سونوگرافي بدم ببينم شماها چه مشكلي دارين كه اينجوري ضربه مي زنين اما گفتم قبلش يه زنگ ديگه به دكتر بزنم . اين بار دكترگوشي را جواب داد . تا ماجرا را براش تعريف كردم خنديد و گفت نه عزيزم نگران نباش اونا داشتن سكسكه مي كرد...
28 فروردين 1390

بی خوابی های شبونه

عزيز هاي دلم . الان ساعت2:30 نصف شبه و من از شدت درد قفسه سينه و نفس تنگي و خواب رفتن دست و پام خوابم نميبره  . به پهلوي راست ميخوابم ، به پهلوي چپ ميخوابم ، بلند ميشم رو مبل نشسته ميخوابم كه خوابم ببره اما هيچ فايده اي نداره   و فرقي نميكنه . شما دوتا هم كه ماشاالله اينقدر ووول وووول ميخورين كه فكر ميكنم دارين فوتبال بازي ميكنين . تا دو هفته پيش يك جاهاي مشخصي از شكمم بودين اما حالا تمااااااااااام قسمت هاي شكمم تكون ميخوره . نگران نباشيد از اين به بعد از اين شب بيداري هاي 3 نفره و بعد كه به دنيا اومدين 4 نفره زياد خواهيم داشت . ولي خيلي سخته . اميدوارم وقتي بزرگ ميشين بچه هاي خوبي باشين و به پدرو مادرتون احترام بذا...
11 فروردين 1390

عید نوروز 1390

سلام عشق هاي قشنگم . سال نو مبارك . امسال خيلي عيد سوت و كوري دارم چون به خاطر سلامتي شما دوتا فرشته كوچولو بايد تو خونه باشم و استراحت كنم   . به اميد سال ديگه كه شما ها از سر و كول من بالا ميرين و شيطوني مي كنيد دارم اين روزهاي سخت و خسته كننده را طي مي كنم . وقتي تكون مي خورين تمام دردهام يادم ميره . من تو خونه تنها نيستم خدا و شما دوتا شيطون هم با من هستيد . براتون   موسيقي ميذارم ، قصه مي خونم ، شعر مي خونم ، لالايي ميگم و كلي حرف ميزنم شماها هم هرازگاهي با تكوناتون بهم جواب ميدين . ديگه چيزي نمونده اگه به موقع به دنيا بياين 10هفته ديگه ميبينمتون . به اميد روزي كه هر دوتون را صحيح و سالم در آغوش بگيرم و ب...
7 فروردين 1390

انتخاب اسم

جیگرطلاهای من ، الان یک ماهه که جنسیتتون مشخص شده و هنوز سر اسمتون      به توافق نرسیدیم . آرمین و آرمیتا اسم های منه و پارسا و پارمیدا اسم های بابا پیمان . پارسا را دوست دارم اما پدرام هم قشنگه . خلاصه با کلی کلنجار و با توجه به عشق بابای گلتون به اسم پارسا و اصرار به وجود حرف "پ" در اسم ها به دلیل فارسی بودن، من اسم های پانیسا و پارمیسا و آریسا را در لیستم نوشتم . آریسا "پ" نداره اما به خدااااااااااا قشنگه . کاش خودتون هم می تونستید نظر بدین . قربون این تکونای ورزشکاریتون برم که پدر منو درآورده . دارین چیکار می کنییییییییین کوچولوهای من؟؟؟؟؟ ...
18 اسفند 1389

من و خاله نوشین و مامان نازی

دیروز ظهر که خاله نوشین اومد خونه ، من راجع به یک موضوعی باهاش صحبت کردم تا با مامان نازی صحبت کنه . وقتی مامان نازی از سرکار اومد و صحبت های نوشین را شنید،سریع متوجه شد که من با هاش حرف زدم و بهش گفت ندا تو را شستشوی مغزی داده و من را راگا صدا می کرد بعد اسم شما دوتا را هم تاژ و بوژنه گذاشت ، کلی خندیدیم. روز خیلی خوبی بود . بعدازظهر رفتیم خونه خودمان تا اتاق شما را اندازه بگیریم و برنامه ریزی کنیم برای جا دادن وسایلتون . قرارشد بابا پیمان یک رنگ یاسی خوشگل به اتاقتون بزنه . فردا وارد آخرین هفته از ۶ماهگی جنینیتون میشین و هرچه به روز تولدتون نزدیک تر میشه من بیشتر حول می کنم و یک خوشحالی همراه با ترس دارم . آخه م...
18 اسفند 1389

خرید سیسمونی

عزیزهای دلم دیروز مامان نازی و باباجون رفتند یک سرویس خواب خوشششششششگل براتون خریدن . دلم خیلی براشون می سوزه ، هرکاری از دستشون برمیاد به بهترین نحو انجام می دن . با اینکه دارن جهیزیه خاله نوشین را تهیه میکنن اما برای شما دوتا و من و بابا پیمان هم کم نمی ذارن . تا حالا بهترین مراقبت را از من کردن تا شماها صحیح و سالم و کپل مپل به دنیا بیاین تازه از این به بعد سخت تره چون دکتر گفته فقط بخوابم . اگه خسته شدم ۱۰ دقیقه بشینم یا راه برم  و دوباره بخوابم . یک عکس یادگاری از سرویس خوابتون می ذارم البته به اضافه یک تخت و یک ویترین اضافه .     ...
18 اسفند 1389

از روز اول سفر 9ماهه تا 5 ماهگی جنینی

به نام خالق یکتا   روز جمعه ۷ آبان ۸۹ بود که وجود علائم بارداری را در خودم احساس کردم با  پیمان تصمیم گرفتیم بریم آزمایش بدیم . رفتیم بیمارستان سینا البته اون روز پگاه جون شیفت نبود و ما از دوستاش خواستیم هرچه زودتر جواب را بهمون بدن و قرار شد ما بیایم خونه و جواب که حاضرشد بهمون زنگ بزنن . اتفاقا اون روز ناهارخونه مامان بودیم . یک ساعتی گذشت و من نا امید شدم تا اینکه پگاه به پیمان زنگ زد و تبریک گفت و همه در اون روز خوشحال بودن . روز یکشنبه ۹ آبان بود که به دکتر رفتم و خانم دکتر برای تاریخ ۹/۹/۸۹ برام سونوگرافی نوشت تا صدای قلب نی نی را بشنوم و مطمئن بشیم که جنین تشکیل شده . ...
18 اسفند 1389