پارسا جان و آريساپارسا جان و آريسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

دوقلوهاي مهربون

سيسموني و عكس

فرشته هاي گلم ، روز پنج شنبه 22/2/90 شد و اتاقتون را آماده كرديم . اون شب خيييييييلي خوش گذشت چون همه ي خاله ها و دخترخاله هام و زندايي وعمه جون و ..... را دعوت كرده بوديم وهمه بعد از اينكه با كمك هم اتاقتونو خوشگل كردن  يك جشن حسابي گرفتن و كلي به من روحيه دادن . مي خوام در اينجا از طرف خودم ، پيمان عزيزم و پارسا و آريسا كوچولو ازهمه بابت زحماتي كه كشيدن تشكر كنم بخصوص از مامان نازي و باباجون كه خييييلي خيييييلي زحمت كشيدن وعلاوه بر اينكه اين وسايل خوشگل را براي دختر و پسر گل ما تهيه كردن در تمام مدت بارداريم ازمن به بهترين نحو پرستاري كردن اميدوارم خداي مهربون توانايي جبران اين همه محبت را به ما بده تا حداقل بتونيم ذره اي زحماتشون را ...
26 ارديبهشت 1390
12207 0 17 ادامه مطلب

مادر

عزيزهاي دلم . الان هفته 32 هستيد اما براي به دنيا اومدن خيلي عجله دارين . به خاطر همين دكتر به من استراحت مطلق و داروهاي پيشگيري از زايمان زودرس داده . خييييييييلي خسته شدم . از تو خونه  خوابيدن و ناتوانايي درمورد انجام كارهاي شخصيم خيلي عصبي شدم . اين 7 ماه يك طرف ، اين دو ماه باقيمونده با تمام استرس ها و دردها و مشكلاتش يك طرف ديگه .خيلي بهتون عادت كردم ؛ قسمتي از وجودم شدين ، وقتي فكر ميكنم به زودي قراره از وجود من خارج بشين و جاي تكونا و شيطوني هاي بامزتون توي دلم خالي ميشه بغض ميكنم و گريم ميگيره ، پنج شنبه  (22/0٢/1390) قراره اتاقتونو بچينيم . از همه مهمتررررر چهارشنبه ميرم سونوگرافي و ميبينمتون و اين موضوع خيلي بهم روحيه ...
18 ارديبهشت 1390

سكسكه در اولين روز هفته 30

  عزيزاي دل مامان . الهي قربونتون برم  . يك ساعت پيش   تكوناتون حدود 10 دقيقه پشت سرهم و منظم بود درست مثل ضربان قلب ، تاحالا اين مدلي تكون نخورده بودين . من خيييييييييلي نگران شدم ، احساس كردم بندناف دور گردن يا دست و پاي يكيتون پيچيده و دارين تلاش ميكنيد خودتونو رها كنيد . يه كم راه رفتم اما فايده اي نداشت . زنگ زدم خانم دكتر گوشيشو جواب نداد . ممممممممممممردم از نگراني .مي خواستم برم همين الان يه سونوگرافي بدم ببينم شماها چه مشكلي دارين كه اينجوري ضربه مي زنين اما گفتم قبلش يه زنگ ديگه به دكتر بزنم . اين بار دكترگوشي را جواب داد . تا ماجرا را براش تعريف كردم خنديد و گفت نه عزيزم نگران نباش اونا داشتن سكسكه مي كرد...
28 فروردين 1390

بی خوابی های شبونه

عزيز هاي دلم . الان ساعت2:30 نصف شبه و من از شدت درد قفسه سينه و نفس تنگي و خواب رفتن دست و پام خوابم نميبره  . به پهلوي راست ميخوابم ، به پهلوي چپ ميخوابم ، بلند ميشم رو مبل نشسته ميخوابم كه خوابم ببره اما هيچ فايده اي نداره   و فرقي نميكنه . شما دوتا هم كه ماشاالله اينقدر ووول وووول ميخورين كه فكر ميكنم دارين فوتبال بازي ميكنين . تا دو هفته پيش يك جاهاي مشخصي از شكمم بودين اما حالا تمااااااااااام قسمت هاي شكمم تكون ميخوره . نگران نباشيد از اين به بعد از اين شب بيداري هاي 3 نفره و بعد كه به دنيا اومدين 4 نفره زياد خواهيم داشت . ولي خيلي سخته . اميدوارم وقتي بزرگ ميشين بچه هاي خوبي باشين و به پدرو مادرتون احترام بذا...
11 فروردين 1390

عید نوروز 1390

سلام عشق هاي قشنگم . سال نو مبارك . امسال خيلي عيد سوت و كوري دارم چون به خاطر سلامتي شما دوتا فرشته كوچولو بايد تو خونه باشم و استراحت كنم   . به اميد سال ديگه كه شما ها از سر و كول من بالا ميرين و شيطوني مي كنيد دارم اين روزهاي سخت و خسته كننده را طي مي كنم . وقتي تكون مي خورين تمام دردهام يادم ميره . من تو خونه تنها نيستم خدا و شما دوتا شيطون هم با من هستيد . براتون   موسيقي ميذارم ، قصه مي خونم ، شعر مي خونم ، لالايي ميگم و كلي حرف ميزنم شماها هم هرازگاهي با تكوناتون بهم جواب ميدين . ديگه چيزي نمونده اگه به موقع به دنيا بياين 10هفته ديگه ميبينمتون . به اميد روزي كه هر دوتون را صحيح و سالم در آغوش بگيرم و ب...
7 فروردين 1390

انتخاب اسم

جیگرطلاهای من ، الان یک ماهه که جنسیتتون مشخص شده و هنوز سر اسمتون      به توافق نرسیدیم . آرمین و آرمیتا اسم های منه و پارسا و پارمیدا اسم های بابا پیمان . پارسا را دوست دارم اما پدرام هم قشنگه . خلاصه با کلی کلنجار و با توجه به عشق بابای گلتون به اسم پارسا و اصرار به وجود حرف "پ" در اسم ها به دلیل فارسی بودن، من اسم های پانیسا و پارمیسا و آریسا را در لیستم نوشتم . آریسا "پ" نداره اما به خدااااااااااا قشنگه . کاش خودتون هم می تونستید نظر بدین . قربون این تکونای ورزشکاریتون برم که پدر منو درآورده . دارین چیکار می کنییییییییین کوچولوهای من؟؟؟؟؟ ...
18 اسفند 1389

من و خاله نوشین و مامان نازی

دیروز ظهر که خاله نوشین اومد خونه ، من راجع به یک موضوعی باهاش صحبت کردم تا با مامان نازی صحبت کنه . وقتی مامان نازی از سرکار اومد و صحبت های نوشین را شنید،سریع متوجه شد که من با هاش حرف زدم و بهش گفت ندا تو را شستشوی مغزی داده و من را راگا صدا می کرد بعد اسم شما دوتا را هم تاژ و بوژنه گذاشت ، کلی خندیدیم. روز خیلی خوبی بود . بعدازظهر رفتیم خونه خودمان تا اتاق شما را اندازه بگیریم و برنامه ریزی کنیم برای جا دادن وسایلتون . قرارشد بابا پیمان یک رنگ یاسی خوشگل به اتاقتون بزنه . فردا وارد آخرین هفته از ۶ماهگی جنینیتون میشین و هرچه به روز تولدتون نزدیک تر میشه من بیشتر حول می کنم و یک خوشحالی همراه با ترس دارم . آخه م...
18 اسفند 1389

خرید سیسمونی

عزیزهای دلم دیروز مامان نازی و باباجون رفتند یک سرویس خواب خوشششششششگل براتون خریدن . دلم خیلی براشون می سوزه ، هرکاری از دستشون برمیاد به بهترین نحو انجام می دن . با اینکه دارن جهیزیه خاله نوشین را تهیه میکنن اما برای شما دوتا و من و بابا پیمان هم کم نمی ذارن . تا حالا بهترین مراقبت را از من کردن تا شماها صحیح و سالم و کپل مپل به دنیا بیاین تازه از این به بعد سخت تره چون دکتر گفته فقط بخوابم . اگه خسته شدم ۱۰ دقیقه بشینم یا راه برم  و دوباره بخوابم . یک عکس یادگاری از سرویس خوابتون می ذارم البته به اضافه یک تخت و یک ویترین اضافه .     ...
18 اسفند 1389

از روز اول سفر 9ماهه تا 5 ماهگی جنینی

به نام خالق یکتا   روز جمعه ۷ آبان ۸۹ بود که وجود علائم بارداری را در خودم احساس کردم با  پیمان تصمیم گرفتیم بریم آزمایش بدیم . رفتیم بیمارستان سینا البته اون روز پگاه جون شیفت نبود و ما از دوستاش خواستیم هرچه زودتر جواب را بهمون بدن و قرار شد ما بیایم خونه و جواب که حاضرشد بهمون زنگ بزنن . اتفاقا اون روز ناهارخونه مامان بودیم . یک ساعتی گذشت و من نا امید شدم تا اینکه پگاه به پیمان زنگ زد و تبریک گفت و همه در اون روز خوشحال بودن . روز یکشنبه ۹ آبان بود که به دکتر رفتم و خانم دکتر برای تاریخ ۹/۹/۸۹ برام سونوگرافی نوشت تا صدای قلب نی نی را بشنوم و مطمئن بشیم که جنین تشکیل شده . ...
18 اسفند 1389