پارسا جان و آريساپارسا جان و آريسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

دوقلوهاي مهربون

دلم گرفته

فرشته های قشنگم سلام دلم خیییییلی گرفته کاش میتونستم باهاتون درد دل کنم ......خیلی دوستون دارم (نکته : دبیر ادبیاتم همیشه حرص میخورد که درد دل درستهههههههههه نه درد و دل) ...
28 فروردين 1391

سیزده به در1391

فرشته های عزیزم سلام عاشقتونم ، با تمام وجود میپرستمتون ، هرروز شیرین کاری هاتون بامزه تر میشه و خوردنی تر میشین . امسال عید نمیتونستم مثل هرسال به دید و بازدید برم چون شما دوتا خیلی شیطون شدین ، حسابی خسته شده بودم و روحیه ام را از دست داده بودم از طرفی دوستای خوبمون می خواستن برن کیش و به ما هم اصرار کردن که بریم اما من میدونستم با شما دوتا فعلا نمیتونم جایی برم  به همین دلیل مامان نازی و پدر جون و خاله نوشین و خاله های مهربونم  همه و همه به من قول دادن که بهتر از خودم از شما نگهداری کنند و من برم مسافرت چون الان که شما بهونه ی مامانتونو نمیگیرید میتونم برم وقتی که دیگه "مامانمو میخوام" ر...
19 فروردين 1391

سال نو و نه ماهگیتون مبارک - 1391

                  عزیزهای دل مامان عشق و هستی های مامان عیدتون مبارک قبل از هرچیز فرارسیدن سال نو را به همه ی عزیزانی که زحمت میکشن به وبلاگ ما سرمیزنن و نسبت به ما لطف دارن تبریک میگم و برای همه آرزوی سالی خوش همراه با سلامتی دارم . خیلی وقته که میخوام بیام وبلاگتونو آپدیت کنم اما اصلا فرصت نداشتم و حالا مامان نازی شما دوتا را بردن مهمونی و من با خیال راحت اومدم اینجا .....  امسال اولین سالی بود که دوتا فرشته درکنار هفت سین ما بودن و ما خیلی خوشحال بودیم البته موقع سال تحویل شما دوتا خواب بودین اما هیجان وجودتون توی خونه بود...
6 فروردين 1391

هشت ماهگی

کوچولوهای قشنگم سلام اینقدر خستم که حتی توان نوشتن هم ندارم اما دوست ندارم چیزی از خاطرات این دوران شیرینتون جابمونه به همین دلیل هرطور شده نشستم جلو کامپیوتر و شروع کردم : دو هفته ای میشه که پارسا جون چهاردست و پا شده و دیگه زندگی واسه من نذاشته و آریسای گلم هم سینه خیز میره و هم چهاردست و پا وبیشترمواقع لم میده و با اسباب بازی هاش بازی میکنه و کم کم خودشو میکشه جلو . ماشاالله خیییییلی شیطون شدین اگه یه لحظه ازتون غافل بشم یا یه بلایی سر همدیگه آوردین و یا رفتین سر سیم برق و دمپایی بابا پیمان و میزتلویزیون و ....... البته مامان تا جایی که تونسته راه های خطرناک را برای شما مسدود کرده اما شما دوتا شیطون راه های عب...
11 اسفند 1390

روز قبل از جشن دندان

گلهای قشنگم سلام یک  روز قبل از جشن دندونتون تصمیم گرفتم با لباسهاتون چندتا عکس ازتون بگیرم اما مگه این آریسای شیطون گذاشت !!!! از گوش پارسا خوشش اومده بود و گوش داداششو گرفته بود و کوتاه هم نمیومد بهتره خودتون ببینید............. و بالاخره موفق شدم بعد از کلی شکلک درآوردن و سروصدا کردن یه عکس نسبتا خوب ازتون بگیرم: دوباره از اول .............آریسااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ...
23 بهمن 1390

جشن دندان

عزیزهای دلم سلام همون طور که قولشو داده بودم . روز جمعه ٢١ بهمن ماه همه را دعوت کردیم  به باغ و براتون جشن دندون گرفتیم . خیلی خیلی خوش گذشت هم به شما و هم به مهمونامون . مثل همیشه مامان نازی ، پدرجون و خاله نوشین بی نهااااااایت زحمت کشیدند ، ازشون بسیار سپاسگزاریم و اما عکسهاااااا .... این کارت دعوت جشن دندونتون بود : اینم از کیکتون : این هم عکس دسته جمعی با بچه ها : شاینا ، پارسا، غزل ، آریسا ، هیوا این هم عکس دخترونه ی آریسا جونم با شاینا کوچولو و این هم از دیگ آش دندونی که مامان نازی زحمت کشیدند : ...
23 بهمن 1390

سرماخوردگی

فرشته های نازنینم سلام چند روز بود که بهونه گیر شده بودبن و بعد متوجه شدم مریض شدین و سرما خوردین ، الهی بمیییییییرم خداکنه همیشه سالم باشید که من اصلا طاقت ندارم مریضیتونو ببینم . پنج شنبه بود که خودم هم افتادم و حسابی حالم بدشد ، از اون طرف هم شما مرتب دوتایی بااااااااا هم گریه و نق نق میکردین و من با اون اوضاع احوالی که داشتم به سختی میتونستم ازتون مراقبت کنم به همین دلیل مثل همیشه فرشته های مهربون به دادمون رسیدن ، مامان نازی و خاله نوشین و پدرجون اومدن برای من سوپ درست کردن و شما دوتا را برداشتن بردن خونشون . واااای که چه شبی بود ، با این که دارو خورده بودم  و حالم خوب نبود همش از خواب میپریدم و صدای شماها تو گوشم بود ، نصف ...
15 بهمن 1390

توقف زمان

عزیزهای دلم سلااام روز به روز دارین شیرین تر میشین و علاقه ی من به شما بیشتر و بیشتر میشه  . خدا را شکر میکنم که این هدیه های زیبا و دوست داشتنی را به من داد . هیچ کس نمیدونه که من چقدر از بودن با شماها لذت میبرم ، همه میگن واااااااااای دوقلو خیلی سخته تو چطور دست تنها از پسش برمیای اما نمیدونن من شبانه روز با چه عشقی به کارای شما میرسم ، ازتون مراقبت میکنم ، بهتون غذا میدم ، لباساتونو میشورم ، باهاتون بازی میکنم ، از شیرین کاری هاتون عکس و فیلم میگیرم و ............ همه ی این کارها را با تمام وجود و با یک لذت وصف ناپذیر انجام میدم ، انکار نمیکنم که سخته اما فوق العاده شیرینه . احساس میکنم درحال سپری کردن ب...
10 بهمن 1390

عکس های هفت ماهگی

فرشته های من  یک هفته ی دیگه هفت ماهه میشین اما چون الان فرصت پیدا کردم عکس های داغ همین امروز را برای هفت ماهگیتون میذارم .ماشاالله خییییلی شیطون و بازیگوش شدین ، حسرت یک عکس دونفره ی قشنگ به دلم موند از بس تکون میخورین و با هم بازی میکنید . این عکس ها را با زحمت فررررراااااااااوااااااان و پس از صرف کلی وقت ازتون گرفتم و بعد هر سه تامون غش کردیم . حتی متوجه اومدن بابا پیمان هم نشده بودیم در اینجا اعلام خستگی کردید اما مامان توجه نکرد و ادامه داد ......... و نهاااااااایت خستگی و گرسنگی ما : و اما پارسا خان اینقدر تکون میخورد که هیچ کدوم عکساش اونجوری که من میخواستم نشد ...
23 دی 1390