پارسا جان و آريساپارسا جان و آريسا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

دوقلوهاي مهربون

بازیگوشی

سلام عسلای مامان از وقتی راه افتادین نیاز به ٩تا مادر که هیچی هرکدوم نیاز به ٢٠تا مادر دارین . یاد گرفتین به همدیگه در خرابکاری ها کمک کنید مثلا با هم مبل ها را هل میدید کنار و میرین سراغ وسایلی که من از دست شمادوتا پشت مبلا قایم کردم  یا میرین زیر میزناهارخوری که ما میزتلویزیون و بساطش را اون زیر مخفی کرده بودیم و خود تلویزیون هم اومده روی میزناهارخوری که شما نچسبین به صفحش یا نرید سمت برقش، حالا دیگه نمیدونم این وسیله ها را کجا بذارم که در امان باشه  . بگذریم ...... و اما از شیرین کاری های جدیدتون بگم : آریسای گلم همه ی اعضای صورتش و دست و پا را به فارسی و انگلیسی میشناسه و وقتی ازش...
25 تير 1391

راه رفتن آریسا

آریسای عزیزم که فقط چند قدم برمیداشت ، دو روزه که خیلی قشنگ و بامزه دست دسی میکنه و راه میره ، حالا دیگه فسقلیای من مثل دوتا جوجو دنبال هم تاتی تاتی میکنند و من فقط دلم میخواد از صبح تا شب بشینم و نگاهشون کنم . از خداوند سپاسگزارم که یک مرحله دیگه از مراحل رشد کوچولوهای من به خوبی و سلامتی طی شد . باید بگم که تو زندگیم روزای خوب زیاد داشتم اما تا به حال اینقدر شیرینی زندگی را احساس نکرده بودم و اگه روزی یک میلیون بار خدارا شکر کنم باز هم در مقابل این همه لطف هیچ کاری نکردم . (( همزمان با اولین قدم های فرشته های کوچولوم دیروز اولین تار موی سفید شده ی خودم را توی آینه دیدم و یادم به شعر " موی سپید رو توی آینه دیدم&n...
3 تير 1391

تولد یک سالگیتون مبارک

فرشته های زندگی من تولدتون مبارررررررررک باز هم از خدای مهربونم بی نهایت سپاسگزارم که این دوتا فرشته ی پاک و معصوم را به من و پیمان عزیزم هدیه داد و در این یک سال رحمت بیکرانش را از ما دریغ نکرد , همیشه و همه جا همراهم بود و کمکم کرد , مراقبت از دوتا بچه با هم , به تنهایی و بدون هیچ تجربه ی قبلی خیلی سخت بود هرچند خانواده هامون تا جایی که میتونستن باهامون همراهی کردن اما بیشتر اوقات تنها بودم و تمام کارها به دوش خودم بود . چندروز پیش جمله ای خوندم که عجیب روی من تاثیر داشت  :  "" همه را صدا زدم جز خدا   هیچکس جوابم را نداد جز خدا "" خدایا هزاران مرتبه تو را شکر میگوییم که نعمت بزرگ سلامتی را به ما عطافرمودی ....
30 خرداد 1391

تاتی نبااااااااتی

پارسای عزیزم امروز چهارقدم برداشتی و با راه رفتن قشنگت کلی ذوق کردم و تشویقت کردم و خودت هم مینشستی و برای خودت دست میزدی , آریسا هم با اون چشمای گردش متحیر شده بود  . قربون راه رفتنت بررررم عزیز دلم . وقتی دستت را میگیرم خودت میگی "تا تا تی تی تاتا تی تی " ای خدااااااااااااا شکرت .  آریسای گلم  تو هم خییییییلی با خودت حرف میزنی از الف تا ی همه ی حروف را به زبونت میاری اما فقط خودت می فهمیی چی میگی  . عصرها میبرمتون پارک و شما عاشق تاب بازی هستید ؛ دیشب با بابا پیمان رفتیم براتون تاب خریدیم . مبارکتون باشه دسته گلای مامان ادامه مطلب هم داریییییییییم بازی در اتاقتون : جایگاه اختصاصی ...
10 خرداد 1391

یازده ماهگی

فرشته های آسمونم سلام ، یازده ماهگیتون مبارک این روزها واقعا انرژی زیادی میبرین و ماشالا خیلی شیطون شدین . صبح ها به محض اینکه چشماتونو باز میکردین،میرفتین اطراف تلویزیون که پر از سیم برق بود و خیلی خطر داشت، به همین دلیل من و بابا پیمان مجبور شدیم تلویزیون را بذاریم روی میزناهارخوری و کلا دکوراسیون خونه را عوض کردیم بطوریکه تمام راههای خطرناک بسته شد اماااااااااااااااااااااااااا.........هردوتون جدیدا بدون کمک می ایستید و به زودی راه خواهید افتاد .....موندم اون موقع چکار کنم ؟؟؟ هنوز راه نیفتادین و  همه چیز را کنار میزنید و به مناطق ممنوعه توی خونه راه پیدا میکنید ، وای به وقتی که بتونید راحت و بی دردسر از موانع ع...
2 خرداد 1391

تعطیلات خود را چگونه گذراندید

فرشته های من عاااااااااااااااااشقتونم اینقدر دوستتون دارم که نمیتونم توصیفش کنم بعضی وقتها دلم ضعف میره و چنان میچلونمتون تو بغلم که جیغتون در میاد  . روزی هزاااااارتا بوستون میکنم و همش دارم باهاتون بازی میکنم . خدایا شکرت چه روزای قشنگی ...... هرروز عصر میذارمتون توی کالسکه و با هم میریم پارک نزدیک خونمون , اونجا را خیلی دوست دارین . یک ساعتی را توی پارک چرخ میزنیم و میایم خونه ........ بسیااااااااار زیبا با هم بازی میکنید من کیف میکنم وقتی نگاهتون میکنم . کلمات ماما ، بابا ، د د ، دالی را یاد گرفتین و از اشکال هندسی دایره و مربع را کاملا میشناسین و با انگشتاتون بهش اشاره میکنید . وقتی بازی میکنیم من پتو را ...
12 ارديبهشت 1391

اولین پارک

دخترگلم ، پسرگلم سلاااااااام امروز روز جمعه اولین روز از ماه زیبای اردیبهشت بود و هوا عالی بود . من و بابا پیمان تصمیم گرفتیم بریم کنار زاینده رود قدم بزنیم و از این هوای بهاری و طبیعت زیبا لذت ببریم . شما دوتا وروجک را گذاشتیم توی کالسکه و برای اولین بار بردیمتون پارک . خیییییییلی بچه های خوبی یودین اولش خوابیدین اما بعد از نیم ساعت بیدارشدین و صداتون درنمیومد ، حسابی کیف کرده بودین و بهتون خوش میگذشت و با تعجب اطرافتونو نگاه می کردین ، دو ساعتی را توی پارک بودیم و بعد اومدیم خونه . روز خیلی خوبی بود عاااااااااااشق هر سه تاتونم  زندگی های من......عکس ها در ادامه مطلب همین طور ک...
1 ارديبهشت 1391

آنچه در ده ماهگی گذشت

کوچولوهای من سلام امروز وارد اولین روز از یازدهمین ماه زندگیتون شدین . باورم نمیشه که دو ماه دیگه یکساله میشین..... این روزها خیلی با هم بازی می کنید ، بعضی مواقع قهقهه میزنید و چهاردست و پا دنبال هم میکنید و بعضی مواقع هم سر یک چیز بی ارزش با هم دعوا میکنید گاهی هم  ناخواسته همدیگه را اذیت میکنید مثلا موهای همدیگه را زیاد میکشین و یا وقتی هردوتون با هم یه جایی ایستادین همدیگه را هل میدین که این خیلی خطرناکه . خونه ی ما که همیشه از تمیزی برق میزد و شهره ی خاص و عام بود حالا انگار بمب خورده ، همه ی جاهای خطرناک مثل شومینه ، میزتلویزیون ، گل میزهای پذیرایی و ....را به هر وسیله ای تونستم استتار کردم و تمام سرامیک ها را با فرش و پت...
1 ارديبهشت 1391